نفت، موزه و شوري تازه در آبادان!

يکشنبه نوزدهم دي ماه 1395نفت، موزه و شوري تازه در آبادان!

یک بنز قدیمی داشت از خرمشهر می آمد. دست نگه داشتم و گفتم: آبادان!

همين كه سوار شدم و ماشين به راه افتاد، منظره هاي اطراف نظرم را جلب كرد و در حالي كه در مبل چرمی بنز قدیمی فرو مي رفتم، خودم را در صد سال پيش يافتم. جایی که نیمی از آبادان، دریای بزرگی از نمک بود. نمکی مرغوب و به اصطلاح صادراتی! شاید کمتر کسی بداند که که یکی از اقلام صادراتی مهم در آبادان قدیم، همین نمک معمولی بود که مردم آن را از سطح زمین جمع می کردند و پس از پالایش، به قیمت خوبی به این آن می فروختند.  آن موقع این نمک خاص به «نمک عبادان» معروف بود و مشتریان زیادی هم داشت. هرچند خرما هم از اقلام مهم صادراتی آن زمان بود. ولی آن روزها کسی فکر نمی کرد آبادان در مدت زمان بسیار اندكي، کارش از پالایش نمک به پالایش نفت مي رسد. اصلا آن وقت ها کسی نمی دانست نفت یعنی چه؟ هرچه بود چوب نخل بود و زغال... و دیگر هیچ!

راننده كه داشت متوجه مي شد كه من بد جوري در خيالاتم فرو رفته ام، خواست تا مرا به خود بياورد و با لحني سرشار از خرسندي گفت: تازه براش گریس گرفتم.. سرویسش هم کردم... برا همینه که آرومه!

خروج از پالايشگاه

من چیزی نگفتم. چون میل نداشتم حرفهایش حواسم را پرت کنند. بعلاوه اگر سر صحبت را باز كنم، آن وقت مي پرسد: بچه کجایی؟ اگر بگویم بچه همین جا، با کف دست برشانه ام می کوبد و می گوید: «بابا دمت گرم.. تو که کاکامی». واگر بگویم بچه اینجا نیستم، باز با همان دست ضربه محکمتری بر شانه ام خواهد زد و با خنده ای ملیح که از روحیه مهمان نوازانه ایشان نشات گرفته، خواهد گفت: بیا ببرمت عباس آشی، یک آشی بت بدم، حال کنی...!

برای همین چیزی نمي گويم و وانمود مي كنم که حالم خوش نیست و چندان تمایلی به اختلاط ندارم. شوفر ماشین که بفهمی نفهمی متوجه قصد و نیّت من شده، به کار خود سرگرم مي شود.

من هم خيالاتم را پي مي گيرم: زمان زیادی نمي گذرد كه در آبادان سروکله آدم هایی پیدا مي شود که با میله ها و لوله های کوتاه و بلند سر مي رسند. داربست هایی عجیب و غریب به پا مي كنند و جنگلی از آهن و پلیت مي آفریدند و آخر سر اسمش را هم مي گذارند پالایشگاه! بعد قیافه آدم هایی از ساير نقاط ايران و حتي از هند، برمه، هلند، از بریتانیا.. و حتی از چین و کره سر و كله شان پيدا مي شود!

مردم بومی به زودي مي فهمند كه اين هيولاي آهني نفت را صاف می کند تا دیگران بتوانند آنرا بخرند و به مصرف برسانند. و دیگران خریدند و خریدند و بازهم خریدند... تا عبادان، آبادان شد. دیگر کسی نه نمک خرید و نه نمک فروخت.

روز پمپ آبادان

اینک سال ها از آن ماجرا می گذرد.. دیگر نه خبری از نمك هست و نه نفت در آبادان آن رونق سابق را دارد. پالایشگاهی که روزی شش میلیون و اندی بشکه نفت تولید می کرد... مدتی است که بخشي از سهم توليد خود را به پالايشگاه هاي ديگر كشور سپرده مانند کارگر بازنشسته ای که در حال سپری کردن ایام بازنشستگی خود است، هر روز صبح بوق آرامی می کشد و برای خود چرخی می زند و... همین قدر که مصرف داخلی را تامین کند کافی است. کسی هم از آن، توقع یا انتظار اضافی ندارد. شانزده اسکه پُرترافیک گذشته، هم ديگر نفت به کسی نمی فروشند و پس از جنگ تحميلي حالا اسكله هايي در ساير نقاط كشور مانند جزيره خارگ وظيفه صادرات را بر عهده دارند. 

اما گويا پس از سال ها خبر و خبرهايي در راه است كه قرار است ياد آن روزها را زنده كند و شايد شوري از نو در آبادان بيافريند.

شوفر تاکسی از آینه مرا برانداز می کند و محترمانه می پرسد: می بخشید کجا پیاده می شيد؟

می گویم : دفتر موزه های نفت، يعني موزه پمپ بنزين مي روم.

با کنجکاوی می پرسد: آها... پس نفتی هستین؟

من می گویم: مگه بوی نفت می دم؟

سرش را مي خاراند و مي گويد: بوي نفت كه نه، اما گذشت اون دوره ای که نفتی ها بوی پول مي دادند ... به شما هم نمیاد که اینکاره باشی! حالا دقیقا کجا پیاده میشی؟

گفتم كه پمپ بنزين قديمي آبادان در مقابل شهرداري.

- ببينم، آنجا چه خبر شده كه اين روزها گذار همه به آنجا مي افتد.

- قرار است اولين موزه صنعت نفت در آنجا راه اندازي شود.

با كنجكاوي مي گويد: موزه؟ حالا این موزه های نفت که مي گويي، اصلا به چه دردی می خورند؟

DSC_2176

- به این درد می خورند که اجازه ندهند تاریخ نفت از خاطره ها پاک شود. گفتم: تاریخ هر ماجرا، مهمترین جزء آن است. اگر ما تاریخ خودمان را از یاد ببریم ناچاریم خوب و بد آن را دوباره تکرار کنیم!

- يعني گذشته نفت را در اين موزه نشان مي دهند؟

- بله در اين موزه و چند موزه ديگري كه قرار است در آبادان راه اندازي شود؟

- عجب! چطور ما خبر نداشتيم!؟

حالا من گرم صحبت شده بودم و داشتم يك ريز حرف مي زدم: "در واقع موزه، نوعی تاریخ شفاهی است. اتفاقا چند روز دیگرهم بازگشایی می شود... ظاهرا برای آن هم زحمت بسیار کشیده شده است. خیلی خوشحال می شوم که شما یا دوستان تان بازدیدی از آن داشته باشید. هرچه باشد گزیده ای از وسایل و محصولاتی است که صنعت نفت در این صدسال گذشته از آن استفاده کرده است. البته وسایل قدیمی معیشت مردم هم در آنها به چشم می خورد. یعنی فقط مسایل و وسایل نفتی نیست. می توان گفت که چیزهای دیدنی زیادی دارد. دست اندر کاران هم انصافا زحمت زیادی کشیدند."

راننده حرفم را قطع كرد و گفت: يعني من و خانم بچه ها هم مي توانيم برويم و از آن ديدن كنيم؟

- بله تا جايي كه من مي دانم بازديد از آن هم مجاني است. راستي شما «ولتر» را می شناسی؟

- خارجیه؟

- بله.

- در شرکت نفت کار می کرده؟!

گفتم: نه.. ایشان تا حالا ایران نیامده اند. اما یک ادیب یا تاریخ نویس است كه جمله قشنگی دارد و مي گويد: «ما بر دوش نیاکان خود ایستاده ایم. از این روست که بزرگ و رشید به نظر می رسیم!»

احمد كعبي فلاحيه