شب های پالایشگاه، زیر آتش دشمن

چهارشنبه یکم مهر ماه 1394شب های پالایشگاه، زیر آتش دشمن

خاطرات صفر آریا، کارمند بازنشسته و پیشکسوت نفت

 

صفر آریا از جوانی به صنعت نفت پیوسته و تا سن 65 سالگی در این صنعت خدمت کرده است. آریا در سال 1359 و به هنگام شروع جنگ تحمیلی سوپروایزور واحدها در پالایشگاه آبادان بوده؛ آنچه در پی می آید گوشه ای از خاطرات او در آغازین روزها و ماه های جنگ است:

حمله نیروهای عراقی در حالی آغاز شد که پالایشگاه آبادان با ظرفیت کامل، یعنی 620 هزار بشکه در روز کار می کرد. یعنی روزانه به همین میزان نفت خام وارد پالایشگاه می شد. طبیعی بود که مخازن زیادی در داخل و خارج پالایشگاه وجود داشت. 111 مخزن در داخل پالایشگاه و 113 مخزن در بیرون پالایشگاه، از مخازن نفت خام و فرآورده ها در معرض خطر بود.

با شروع جنگ فعالیت عادی پالایشگاه متوقف شد، اما کار تعطیل نشد. ما باید در پالایشگاه می ماندیم و از انبارها و مخازن عظیم سوخت در مقابل حملات دفاع می کردیم. در واقع ماموریت ما به حداقل رساندن حجم مخازن، کپسول ها و سلیندرها بود.

پالایشگاه آبادان جنگ

به این ترتیب به مدت شش ماه شبانه روز کار می کردیم تا با انتقال، مصرف و بالاخره سوزندان ذخیره ها، خطر انفجار و آتش سوزی ها را به حداقل برسانیم. برق قطع بود و امکان زیادی برای انتقال ذخایر از طریق پمپ ها وجود نداشت. تلاش می کردیم سوخت ها را به جبهه یا به خودروها و موتورهای رزمندگان و کسانی که در شهر مانده بودند، برسانیم.

از طرف دیگر ناچار بودیم تعدادی از مشعل های پالایشگاه را روشن نگه داریم تا گازها بسوزد. وقت زیادی نداشتیم و این کار باید به طور شبانه روزی انجام می شد تا خطر به حداقل برسد. برای همین حتی در شب هم یکی از مشعل ها روشن بود و این اگر چه هدف خوبی برای دشمن می شد، اما چاره ای جز آن نبود. در چنین شرایطی روزها کار می کردیم و شب را هم در پالایشگاه که از اصلی ترین اهداف دشمن بود، به سر می بردیم.

1500 تن گاز مایع داشتیم که انفجار آن می توانست منطقه را زیر و رو کند. سیلندرهای هیدروژن، آمونیاک، کلر و ... بود که به عنوان کاتالیست در پالایشگاه استفاده می شد و همگی و سمی و خطرناک بودند و انفجار آنها می توانست برای مردم منطقه فاجعه آفرین باشد. اگر آن حجم عظیم از آمونیاک یا هیدروژن سولفوره آزاد می شد، مردم منطقه خفه می شدند...

یکی دیگر از روش های ما برای رها شدن از گازهای سمی، رها کردن تدریجی آنها در فضای باز بود. دستگاهی از اداره هواشناسی گرفته بودیم که میزان سم موجود در هوا را نشان می داد. ما سلیندرها را باز می کردیم و به سرعت دور می شدیم و به کمک آن دستگاه می فهمیدیم که در معرض خطر قرار هستیم یا خیر.

بعد از 6 ماه خطر تقریبا از میان رفت و توانستیم مخازن را خالی کنیم و همه گازها را بسوزانیم یا در حدی که مخاطره آمیز نباشد در فضای باز خالی کنیم.  و من که در این مدت دست چپم در اثر انفجار آسیب دیده بود برای معالجه به تهران رفتم و پس از برگشت کار در پالایشگاه آبادان تمام شده بود و گفتند در جزیره لاوان به حضورتان احتیاج است.

من در شب هایی که در پالایشگاه استراحت می کردیم، وقایع روز را یادداشت می کردم و حاصل آن دفترچه خاطراتی شده که شاید نسخه ای از آن را به موزه نفت اهدا کنم.

تهيه و تنظيم: مهرداد علمداري