لِفت، رایت... لِفت، رایت ...

يکشنبه بیست و چهارم آبان ماه 1394لِفت، رایت... لِفت، رایت ...

«الله کرم باجِلـان» سال 1320 به استخدام شرکت نفت ایران و انگلیس درآمده و بیست سالی می شد که نگهبان مخازن نفت سفید درحومه شوشتر بود. اما به دلایلی، از جمله حضور مادر پیرش در آبادان، تصمیم گرفت تا راهی این شهر شود و باقیمانده ده ساله خدمت خود را در آنجا سپری کند.

این تغییر درمحل خدمت برای الله کرم کمی دشوار بود. در راه که سوار مینی بوس­های بین شهری شد، با خود فکر کرد که تصمیم تقریبا عاقلانه ای گرفته است و نباید چندان از آن پشیمان باشد. درست است که تمامی خویشاوندانِ خود را ترک می­ کند ولی درعوض می ­تواند برای همیشه در کنار مادر پیر خود باشد.                                         

* * *

به محض توقف مینی بوس برای ناهار، «الله کرم»  کیسه توتون خود را بیرون آورد تا موقتا کنار جاده، چپق خود را آتش کند. او خوشحال بود که دوست قدیمیش، حاج رحیم هم درآنجا سرگرم خدمت است. هرچه باشد، در دیار غربت، هیچ چیز بهتر از یک همشهری قدیمی نیست!

مراحل اداری انتقال «الله کرم باجلـّان» به شهر آبادان به سرعت طی شد و قرار شد اول بُرج در محل خدمت جدید حاضر باشد. الله کرم از اینکه در مجاورت دوستش حاج رحیم، مشغول خدمت خواهد شد خوشحال و راضی به نظر می ­رسید و از این بابت، اعتماد به نفس خاصی یافته بود.

لفت رایت

(عکس تزیینی است)

شنبه اول برج، چپق و کیسه توتونش را برداشت و با کارت شناسایی عکسدار، پا به محل خدمت جدید گذاشت. حاج رحیم به محض دیدن او، جلو آمد و گفت: باید برای مراسم صبحگاهی، خود را آماده کنی!

الله کرم با دستپاچگی گفت: ما در شوشتر، همچو مراسمی نداشتیم.

حاج رحیم در حالیکه سعی می­ کرد او را آرام سازد، گفت: چیز مهمی نیست، یک رژه ساده است. همه پرسنل در محوطه جمع می شوند و پشت گردن یکدیگر می­ ایستند. آن وقت با اشاره «فورمن» راه می افتند و همزمان دست چپ و راست شان را به عقب و جلو حرکت می­ دهند، ولی باید به طور متناوب و با صدای بلند بگویند: «لفت، رایت...لفت، رایت»، همین!

الله کرم  درحالیکه آب دهان خود را به سختی قورت می­ داد گفت: یعنی همینارو که تو گفتی بگم، کافیه؟

حاج رحیم درحالیکه او را دلداری می داد، با خوشرویی حرفش را تایید کرد و گفت: این یعنی: «چپ، راست» که البته در رژه ما هم مرسوم است. بنابراین نباید نگران باشی!

رژه

طولی نکشید که همه پرسنل، پشت سر یکدیگر در محوطه به صف ایستادند و منتظر دستور فورمن شدند. فورمن درحالیکه سوت کوچکی را در دست می چرخاند، با صدای بلند گفت: لفت، رایت...لفت رایت!

بعد، «دسته» به همان صورت، جواب او را می داد. دراین حال، حاج رحیم، کاملا مراقب الله کرم بود که دست از پا خطا نکند! دور اول، همه چیز به خوبی پیش رفت. در بازگشت، بر اثر پَرش­ های متوالی، ظاهرا بند کیسه توتونِ الله کرم، شل شده بود و کمی از توتون ­ها به زمین افتاده بود. حاج رحیم بدون اتلاف وقت، تصمیم گرفت دوستش را مطلع کند. ولی الله کرم، دقیقا جلوی او بود و این مساله، کار را دشوار می کرد! از این رو، حاج رحیم با زرنگی در حالی که داشت مراسم رژه را اجرا می­ کرد، خطاب به الله کرم گفت:

لفت، رایت...لفت، رایت... الله کرم! توتوناتْ ریزه سِن! (یعنی الله کرم! توتونات داره می ریزه!). الله کرم با تمام ناشی بودنش، سرعت عمل قابل تحسینی از خود نشان داد و بلافاصله خطاب به دوستش جواب داد: «لفت، رایت...لفت، رایت ... بختِ بُواتْ جَمشون کن! (یعنی تورا به جان پدرت، آنها را از زمین جمع کن).

خب! واضح بود که حاج رحیم نمی توانست همچو کاری را انجام دهد مگر آن که نظم صف را برهم بزند، که آن هم غیرممکن بود.

* * *

بله... دراین هیری ویری بود که «دسته»، یک دور دیگر زد و پرسنل از نو، مسیر رژه را طی کرد. در این حال، بند کیسه کاملا شل شد و تمام توتون­ ها بر زمین ریخت. الله کرم دیگه نتوانست خود را کنترل کند. یکباره بر زمین نشست و با لهجه شوشتری شروع به داد و بیداد کرد: «عزیه گرات! ایی کیسه! عزیه گرات ایی توتون! هر چی بید و نبید حروم شد». یعنی:ای کیسه عزا بگیری. ای توتون عزا بگیری... الخ.

صف کاملا به هم ریخته بود... هر چه فورمن سوت می­ زد، الله کرم توجهی نمی­ کرد. هر چه حاج رحیم التماس می­ کرد، الله کرم توجهی نمی­ کرد، هر چه...!

* * *

صبح روز بعد، یک توبیخ نامه، دست الله کرم باجلـّان داده شد. یک تعهد کتبی هم از ایشان گرفته شد که در صورت اخلال و بی نظمی مجدد، بی هیچ ملاحظه­ ای،به محل خدمت خود، یعنی شهرستان شوشتر بازگردانده خواهد شد.

برگه تعهد نامه و توبیخ نامه، هر دو توسط حاج رحیم به ایشان تفهیم شد.... والسلام!

برگرفته از خاطرات شفاهی کارکنان نفت

احمد کعبی فلاحیه