عمو داود و "درام" نفت!

شنبه نوزدهم آبان ماه 1397عمو داود و

احمد کعبی فلاحیه

سال 1340 بود و عمو داود بعد ازچندین ماه دوندگی و تلاش بالاخره موفق شده بود در يك شركت پيمانكاري كه مسئول كشيدن "فنس" (نرده) به دور بنگله ها (خانه هاي ويلايي) شركت نفت بود، كاري براي خود دست و پا كند.

اين كار اگر چه برایش کاملا ایده آل نبود، ولی با توجه به شرایطی که داشت، می توانست کما بیش مشکلات مادی اش را برطرف سازد. بويژه آن كه تازه ازدواج کرده بود و به اصطلاح داشت به زندگی خود، سر و سامانی مي داد.

يادمان رفت بگوييم كه خرمشهر در آن سال ها، علاوه بر داشتن مراكز اداري شركت نفت، بسياري از خانه هاي شركتي نفت را نيز در خود جاي داده بود. يك دليل آن هواي تميزتر اين شهر بود كه در فاصله اي دورتر از پالايشگاه آبادان قرار داشت.

از آن گذشته شركت نفت نه فقط براي روسا و كارمندان خودش، بلكه بعضا براي برخي از مسئولان و مقامات محلي نيز وظيفه تامين خانه و مسكن را بر عهده داشت. به عبارتي اين يك جور معامله و بده- بستان ميان نفت و ساير دستگاه هاي اداري و دولتي بود.

به هر صورت عمو داود كه ابتدا با توجه به وضعيت مادي و خرج و مخارج، زير بار ازدواج نمي رفت و همیشه می گفت: ما کجا و زن گرفتن کجا؟! سرانجام به توصيه هاي دوستان و آشنايان عمل كرد و به ازدواج تن داد.

بویژه آن که دکتر هم به او توصيه كرده بود با توجه به بيماري دیابتش، بهتر است ازدواج كند تا هرچه زودتر از فکر و خیال خلاص و یک قدم به آرامش نزدیک شود! حالا هم كه ظاهرا یافتن همچو شغلی می توانست گره گشای زندگي او باشد. هرچه باشد می توانست قرض و قوله ها و مخارج ازدواج را به طور قسطی پرداخت و اندکی کمر راست کند.

اما وظيفه اي كه در شغل تازه بر عهده عمو داود گذاشته شده بود، از اين قرار بود كه بايد قطعات مختلف ماشین آلاتِ سبک را باز مي كرد و در نفت مي خواباند. بعد بايد اين قطعات را گریس كاري مي كرد و دوباره مثل اول محکم سر جاي شان مي بست.

این کار روزانه او بود. اما از آنجا كه بيماري قند هم داشت و در هواي گرم خرمشهر، مرتب احساس تشنگي مي كرد، در بين كار ناچار بود بارها به سمت آب سردكن برود و تشنگي اش را برطرف كند.

البته اشتباه نكنيد، آن روزها مثل حالا نبود كه يك آب سرد كن برقي به صورت تمام وقت كار كند و به كارگران سرويس بدهد. آبخوري يا آب سردکن آن زمان عبارت بود از يك درامِ کهنه. در واقع يك بشکه نفت 120 لیتری که آن را کاملا شسته و تميز كرده و یک شیر کوچک برایش تعبیه كرده بودند.

معمولا هر درام را روزانه دوبار، آب می کردند و هر بار هم یک قالب بزرگ یخ در آن می انداختند. كاملا قابل پيش بيني است كه عمو داود، بیشترین مقدار آب را به خود اختصاص می داد. چرا كه مصرف آب دیابتی­ ها، تقريبا دو برابر آدم های معمولی است!

عمو داود كه ترددش به سمت درام آب، بيش از ساير همکارانش بود، روش منحصر به فردی هم براي باز و بسته کردن شیرِ درام داشت. یعنی لیوان را با همان دستی که شیر را باز و بسته می کرد، می گرفت و دست دیگر را معمولا  پشت به کمر نگاه می داشت و پس از پر شدن ليوان، لاجرعه آن را سرمي كشيد.

یک روز که او مرخصی بود، در حين نظافت و رنگ زدن راهرو، مسئول بخش تصمیم گرفت درام آب را به قسمت تمیزتر، یعنی ضلع شمالی راهرو منتقل سازد. در عوض جهت شستشوی قطعات موتور، یک درام دیگر در ضلع جنوبی راهرو مستقر شد. همانطور که قابل حدس است درام جدید، به جای آب، نفت در خود داشت!

عمو داود، سه روز بعد، یعنی پس از اتمام مرخصی، پرانرژي به سر كار برگشت و هنوز مدتي نگذشته، مثل همیشه با اشتها و التهابِ تمام به سوی درام آب رفت، غافل از اين كه حالا در اين درام نفت ريخته شده است. او با همان شیوه همیشگی خود، لیوانش را پر كرد و بی درنگ سرکشيد.

خب... نتیجه روشن بود. عمو داود چند لحظه بعد نقش زمین شد و همكاران بلافاصله او را به درمانگاه رسانند. در آنجا معده اش شستشو داده مي شود و يك روز هم مرخصي استعلاجی مي گيرد.

روز بعد تعدادی از همکاران با میوه و کمپوت و چیزهایی از این قبیل، جهت عیادت به منزلشان می روند. در آنجا تمام همکاران اين سوال را مطرح مي كردند كه: "خب... عامو داوود! چرا از درام نفت خوردی آخه؟"

عمو داوود هم با چشمان بی فروغ و صدای ضعیف جواب می داد: آخه روش نوشته بود: «یا عطشان».... منم فکر کردم آب یخه!

بله... حال عمو داود بسادگی رو به بهبود گذاشت... ولی تا چندین روز، با هر آروغ، بوی نفت از دهانش بیرون می زد!