صندوق مشکوکِ انگليسي!

سه شنبه بیست و سوم بهمن ماه 1397صندوق مشکوکِ انگليسي!

صندوق مشکوکِ انگليسي!

 احمد کعبی فلاحیه


زماني خرمشهر براي صنعت نفت اهميت كمتري از آبادان نداشت. اگر چه پالايشگاه نفت و اسكله هاي صادراتي نفت در آبادان بود، اما بسياري از تاسيسات و دفاتر شركت نفت و از همه مهم تر تشكيلات و اسكله هاي گمركي كه دروازه ورود كالاها و از جمله كالاهاي مورد نياز صنعت نفت، به كشور بود، در اين شهر قرار داشت. مطلب زير خاطره اي است از دوران تسلط انگليسي ها بر نفت ايران و زماني كه آنها نيازهاي خود را از طرق خرمشهر به كشور وارد مي كردند.


خانه ما در نزدیکی اسكله خرمشهر و در ميان نخلستان هايي سرسبز قرار داشت؛ خانه اي نسبتا بزرگ كه 6 برادر و خواهر، با زن و فرزندانشان در آن زندگي مي كردند. در واقع فاصله اين خانه با اسکله های بندر، بسیار نزدیک بود. آن قدر نزدیک، که سوت کشتی های کوچک و بزرگی که از آنجا می گذشتند به راحتی شنيده مي شد و تصور اینکه کشتی های بزرگ، لبریز از مواد غذایی گوناگون در آنجا لنگر مي اندازند و کلی جنس و کالا خالی کنند، برایم بسيار هیجان انگيز بود.

حوالي سال 1337 بود. پدرم يك روز صبح زود و قبل از طلوع آفتاب، پس از اين كه مثل هميشه دوچرخ اش را باد كرد، به طرف محل كارش كه يكي از بنزين خانه ها يا همان پمپ بنزين هاي خرمشهر بود، به راه افتاد. مسير او از باغات و نخلستان هايي مي گذشت كه شاخه های آبی متعددی در آن جاري بودند. اين نهرهاي كوچك به صورت کانالی از شط جدا شده و از آنها براي آبياري زمين ها و مرتع هاي كشاورزي استفاده مي شد.

گاهي نيز اشياي شناور در شط وارد اين نهرها مي شدند. مثل تايرهاي (لاستيك هاي) كوچك و بزرگ، كارتن ها و جعبه هاي خالي و حتي گاهي قوطي هاي كنسرو و غذاي مصرف نشده و به اصطلاح "آك" كه به طور تصادفي از كشتي هاي باري به داخل آب سقوط كرده بود و در نتيجه نصيب مردمان بومي مي شد كه آنها را يافته بودند.

به هر حال، پدرم آن روز صبح در حالي كه با دوچرخه عازم محل كارش بود، ناگهان متوجه یک شي شناور مشکوک در آب شد. خوب که دقت کرد دید یک جعبه چوبی نسبتا بزرگ است. از آنجا كه خودش هم مکانیک بود، حدس زد كه شاید یک جعبه پیچ و مهره خارجی است، كه از كشتي هاي باربري به داخل آب سقوط كرده است! (به قول مولانا هرکسی از ظن خود شد یار من!)

اما نزديك تر كه شد، با ديدن جعبه اي كه مكعبي به ابعاد تقريبي يك متر در يك متر بود، نظرش عوض شد، چون جعبه اي با اين ابعاد چنانچه حاوي اشياي فلزي بود، قاعدتا بايد در آب فرو مي رفت. به هر حال فكر كرد، اين جعبه هر چه باشد، نبايد وقت را تلف كند  و بايد آن صتدوق چوبی مشکوک را نجات دهد!

صندوق مشكوك

بر همین اساس دوچرخه را به كناري انداخت و سريعا دست به كار شد. اما بيرون كشيدن چنين شي سنگيني توسط يك نفر ممكن نبود. اين بود كه تصميم گرفت، جلوي حركت آن صندوق را در آب بگيرد تا دور نشود و براي بيرون كشيدن آن به سراغ نيروي كمكي برود.

به هر حال با استفاده از تكه هاي سنگ و چوب در آن اطراف همين كار را هم كرد. حالا بايد سريعا به خانه برمي گشت و كمك  مي آورد، چون هر لحظه ممکن بود دیگران سر برسند و خودشان صندوق را نجات دهند!!

وقتي پدرم به خانه برگشت، هنوز خيلي از اهالي خانه از خواب بيدار نشده بودند، او دو تا از برادرهايش را صدا زد و خلاصه با سه سوت نيروهاي كمكي در كنار صندوق بودند تا در یک چشم به هم زدن با استفاده از طناب و قلاب و ... صندوق را از آب گرفته و کشان کشان به خانه بياورند.

بالاخره صندوق چوبي با سلام و صلوات در وسط حياط خانه قرار گرفت. از هيبت اش به نظر مي آمد كه بايد چيز مهمي در داخلش باشد. تازه در آنجا بود كه توجه همه به نوشته هاي انگليسي روي صندوق جلب شد.

يكي از عموهايم كه كمي با انگليسي ها كار كرده و با زبان آنها آشنايي داشت، سعي كرد نوشته های حک شده روی صندوق را بخواند و پس از مقداري تلاش گفت:نوشته ميد اين انگلند!  فکر کنم توی انگلیس درستش کردن!

پدرم فورا جواب داد: ها...چشم بسته غیب گفتی! چه فرقي مي كنه كجا درست شده، مي خوايم بدونيم داخلش، چیه؟!

به هر حال پدرم خواست ديلمي بياورد و در صندوق را باز كند كه عمويم بزرگ ترم گفت اول اجازه بدهید آب های روی آن خشک شود. ممکن است آب به داخل صندوق سرازیر شود و محتویات آن را ضایع کند.

با اين حرف، اطرافیان در یک چشم به هم زدن، بدنه صندوق را خشک كردند. آنگاه دیلم وارد میدان شد. در حالي كه نفس ها در سینه ها حبس شده بود، پدرم آهسته و با ظرافت، قسمت بالای صندوق را شکافت. چند لحظه بعد ورقه آلومینیومی ضخیمی پدیدار شد. همه از تعجب خشکشان زد.

بی بی كه تازه از ماوقع خبردار شده و به جمع حاضران پيوسته بود، با اضطراب گفت: يكي در حياط رو ببنده، شاید یهو سروکله همسایه ها پیدا شد! اون وقت بگيم اين صندوق رو از كجا آورديم؟

پدرم نگاهی به بي بي كرد و گفت: بي بي، مگه چه شده؟ چرا شلوغش مي كني! بعد دوباره نگاهش را به ورقه ضخیم آلومینیومي دوخت و گويي كه فكري به نظرش رسيده گفت: بايد احتياط كنيم، شايد يك جور مواد شیمایی در آن باشد. ممکن است در هوا پخش شود و مسموم شویم.

با اين هشدار و با راهنمايي عمو، تصميم گرفته مي شود ابتدا یک سوراخ کوچک در ورقه آلومینیوم ايجاد شود و چنانچه اتفاقی نیفتاد، آن وقت شکاف بازتر شود.

همه از صندوق فاصله مي گيرند و پدرم به آهستگي سوراخ کوچکی را در ورقه آلمينيومي  ایجاد مي كند. خوشبختانه هيچ بو يا گازي متصاعد نمي شود و در نتيجه ديگران به آرامي به صندوق چوبی نزديك مي شوند.

پدرم آهسته پوشش آلومینیومی را کنار مي زند. ناگهان پودر زرد رنگي پديدار مي شود و بار ديگر ايده شيميايي بودن محتويات صندوق نگراني را به دل همه مي اندازد. بي بي هشدار مي دهد كه كسي به آن دست نزند. اما پدرم كه صورتش را جلو برده، با احتياط پودر زرد رنگ را بو مي كشد و مي گويد: نه، فكر نمي كنم ماده شيميايي باشد. بيشتر شبيه يك پودر خوراكي است، اما نمي دانم چيست.

عمويم مي گويد:  بهتر است برويم سيد عدنان را بياوريم. او از اين چيزها سردرمي آورد.

سید عدنان سال ها در یکی از باشگاه های نفت كار مي كرد و با كالاهاي انگليسي آشنايي داشت.

پدرم گفت: الان ساعت هفته! زن زائو که نداریم! ... صبر کنید آفتاب يه كم بیاد بالا.

همه، علي رغم كنجكاوي بسيار، موافقت كردند. به هر حال صندوق مشكوك اين افراد را از كار روزانه و معمول شان هم انداخته بود و حالا بايد منتظر سيد عدنان مي شدند. در این فاصله دو تا از عمه هايم، هم هرکدام با یک قابلمه بزرگ در دست به جمع پيوستند، تا اگر چیز به درد بخوری در صندوق بود، سهمشان را بگیرند!

زمان به کندی می گذشت و حدود ساعت هفت يكي از داوطلبان براي آوردن سيد عدنان به خانه او كه در همان نزديكي ها بود، اعزام شد. زياد طول نكشيد كه صدای سید عدنان به گوش رسید: ...یا الله...یا الله... و بالاسر صندوق رسيد.

ابتدا با كفگيري كه بي بي برايش حاضر كرده بود، مقداري از پودر را گرفت و بعد لبخندي زد و در حالي كه به نوشته انگليسي روي جعبه اشاره مي كرد، گفت: اين "یولک پاودِر" است، يعني پودر زرده تخم مرغ و نوشته مید این اِنگلند، يعني در انگلستان درست شده.

عموي بزرگم با تعجب پرسیدند: خب... حالا به چه كار مي آد؟!

سید عدنان با خونسردی گفت: وارد كردن تخم مرغ کار سختیه، چون به خاطر گرما زود خراب می شه. براي همين انگلیسی ها  زرده تخم مرغ رو صورت پودر خشک در می آرن و می فرستن اينجا. ما توی آشپزخونه­ باشگاه نفت، با اینها نيمرو و کیک درست می کنیم. بعضی وقت ها هم با اضافه كردن چیزای دیگه غذاهاي مختلف مي پزيم!

حضار با تعجب پرسیدند: پس خوردنيه!؟

سید عدنان با تکان دادن سر به همه اطمینان داد که مي توانند با خيال راحت از آن نوش جان كنند!

بعد از این كه ماجرا به خوبي و خوشي ختم شد، عموی بزرگم از جايش بلند شد و کاسه بزرگي را پُر از پودر زرد با احترام به سید عدنان تقدیم کرد.

بعد از رفتن سيد عدنان، تمامی محتوای صندوق انگلیسی، بین ساکنان خانه تقسیم شد و صندوق مشكوك به مدت يك سال مصرف تخم مرغ تمامي اهالي خانه را تامین كرد!