گفت و گو با محمد ابراهيم بهارلو، بازنشسته و پيشكسوت نفتي

يکشنبه یکم مرداد ماه 1396گفت و گو با محمد ابراهيم بهارلو، بازنشسته و پيشكسوت نفتي

لباس كارهايي از جنس گوني!


يك روز بهاري در اواسط ارديبهشت ماه، ميهمان خانه محمد ابراهيم بهارلو و همسرش طلعت عظيم الشان هستيم تا از سال هاي زندگي خود به عنوان يك خانواده نفتي براي مان بگويند. بهارلو در 90 سالگي و همسرش در 80 سالگي هر دو با روي گشاده و در فضايي سرشار از نشاط و صميميت پذيراي ما هستند؛ هر چند آقاي بهارلو گاهي در يادآوري خاطرات و بيان آنها با مشكل رو به رو مي شود و براي انتقال مطالب از همسرش كمك مي گيرد.

متن اين گفتگو در زير از نظرتان مي گذرد:


 

* آقاي بهارلو متولد چه سالي هستيد و چگونه وارد صنعت نفت شديد؟

- متولد سال 1307 هستم. در 11 سالگي وارد صنعت نفت شدم و دو سال، بعد يعني سال 1320 به استخدام شركت ملي نفت درآمدم.

* يعني قبل از ملي شدن صنعت نفت و در زمان حضور انگليسي ها؟

- بله، دوران شركت نفت انگليس و ايران. آن سال هم ايران در اشغال نيروهاي متفقين بود.

* چطور در اين سن پايين به نفت آمديد؟

20170517_121607

- داستان مفصلي دارد. (با نگاه به همسرش از او مي خواهد كه توضيحات بيشتر را بدهد).

براي ما اين طور تعريف كرده اند كه بهارلو 8 ساله بوده كه مريضي سختي مي گيرد و چون فرزندان قبلي پدر و مادرش هم مي مرده بودند، پدرش خيلي غصه دار مي شود، به مسجد مي رود و خود را به منبر مسجد مي بندد و مي گويد: خدايا جون را به جون قرباني كن، من ديگر طاقت ندارم. (يعني مرا بكش و بچه ام را نجات بده!) بعد از آن كه پدرش از مسجد مي آيد، بهارلو كه اميدي به نجاتش نبود، بلند مي شود، اما پدرش چند روز بعد مي ميرد.

* آيا خانواده شما و آقاي بهارلو هر دو در آبادان زندگي مي كردند؟

- خير، خانواده من و بهارلو اصالتا از چهارمحال و بختياري بودند. اما دايي بهارلو كه در پالايشگاه آبادان كار مي كرد، پس از مرگ پدر بهارلو، او  و مادرش را به آبادان مي برد.

* آقاي بهارلو، دايي تان در آبادان چه مي كرد؟

- دايي ام رئيس "بريم پي او دي" و سينيور استاف (كارمند ارشد) بود. او مرا به نفت آورد. دو سال بدون استخدام و بيمه كار كردم و بعد استخدام شدم.

20170517_122416

* چه خاطراتي از آن دوران داريد؟

- همان طور كه گفتم زمان جنگ بود، بيشتر انگليسي ها ارتشي بودند. رئيس ما ارتشي بود. كار فني را خارجي ها مي كردند و كارهاي كارگري را ايراني ها. مي گفتند شما از پس كارهاي فني برنمي آييد. البته پاكستاني ها، هندي ها و برمه اي ها هم بودند كه آنها هم بيشتر كارهاي سطح پايين را انجام مي دادند و بندرت كارهاي فني هم مي كردند.

* در كدام پخش پالايشگاه آبادان كار مي كرديد؟

- در بخش تراشكاري كار مي كردم. بعدها در سمت هاي مختلفي كار كردم از جمله بازرس فني پالايشگاه، بازرس خطوط لوله و مخازن بنزين و ..

* وضع رفاهي كارگران در آن زمان چطور بود؟

- اوايل اصلا خوب نبود و امكانات خيلي كم بود.

* مي توانيد يك مثال بزنيد؟

12-Abadan1910-Transport

- خيلي از كارگران روزمزد بودند. هر روز تعدادي را مي آوردند و مي بردند. شركت هاي پيمانكاري بعدها درست شدند. مثلا يادم هست براي لباس كار، بالاي گوني را سه سوراخ مي كردند، يكي در وسط و دو تا در گوشه ها، سر را از سوراخ وسط و دو دست را از سوراخ هاي كناري رد مي كردند. اين مي شد لباس كار! در عكس هاي قديمي از نفت مي توانيد كارگراني را با اين سر و وضع ببينيد. لباس كار يا همان كه نفتي ها به آن "بيلر سوت" مي گويند بعدها آمد.

* از زمان ملي شدن صنعت نفت، چيزي يادتان هست، مثلا برخورد كارگران با آن چگونه بود؟

- آنهايي كه مي فهميدند، طرفدار ملي شدن بودند. خوب خيلي ها هم درك درستي از اوضاع نداشتند يا روابطي با انگليسي ها داشتند كه منافع شان به خطر مي افتاد.

* از سختي هاي كارتان چه خاطراتي داريد؟

- كارگران با مخاطرات زيادي در پالايشگاه رو به رو مي شدند. مثلا اسيد پلنت جايي بود به اندازه يك اتاق بزرگ يا يك سالن كه پر از اسيد بود. من چند بار در آنجا شاهد حوادث ناگواري بودم. يادم هست يك بار كه اسيد نشت كرد، پسري پهلوي مخزن ايستاده بود. اسيد غليظ آن فرد را از بين برد، يعني تقريبا دود شد و رفت هوا!

يك بار هم قسمت پروسس حادثه اي در اثر نشت گاز اتفاق افتاد. صبح كه كاركنان مي آيند متوجه آن نمي شوند و كبريت مي زنند و حدود 30 نفر در آتش مي سوزند. البته يكي از جاهايي در كشور كه بحث ايمني در آن شروع شد، پالايشگاه آبادان بود.

* چه سالي ازدواج كرديد؟

20170517_131629

- سال 1333.

* يادتان هست آن موقع كه ازدواج كرديد چقدر حقوق مي گرفتيد؟

- چهارصد تومان.

* خانه سازماني هم داشتيد يا خير؟

- (خانم بهارلو توضيح مي دهد) بهارلو قبل از ازدواج يك خانه سازماني يك اتاق خوابه گرفته بود كه در آن هم زندگي نمي كرد. آن را داده بود به فرد ديگري كه نيازمند بود و خودش در خانه دايي اش زندگي مي كرد، اما پس از ازدواج ما به آنجا رفتيم و چند سال بعد خانه بزرگتري به ما دادند تا اين كه بهارلو به تهران منتقل شد.

* مي توانيد از تفاوت ميان خانه هاي كارگري و كارمندي آن زمان براي مان بگوييد؟

- خانه هاي سازماني كارگري در بهمنشير، تانكي يك، كفيشه و احمد آباد بود و خانه هاي كارمندي در باوارده و بريم، مثلا فرض كنيد بالاي شهر و پايين شهر. البته اندازه و مقياس خانه هاي سازماني به رتبه كارمند بستگي داشت.

ما در خانه هاي سازماني كارگري در بهمن شير، شماره اف 26 مي نشستيم. آنجا باغ نداشتيم، اما خانه هاي كارمندي باغ داشت به اضافه كولر. باشگاه ها هم همين طور بود، كارگري داشتيم و كارمندي و كارگران مثلا حق استفاده از باشگاه "انكس" را نداشتند.

* چطور شد به تهران منتقل شديد؟

- چون خانواده من در تهران بودند و دلتنگ بودم كه كنار آنها نيستم، نامه اي نوشتيم براي يكي از مقامات آن زمان و درخواست انتقال به تهران را داديم. پس از يك هفته جواب آمد و موافقت شد و ما آمديم تهران و بهارلو در پالايشگاه تهران مشغول به كار شد.

20170517_131709

* خانم بهارلو، ظاهرا پدر و مادر شما هم نفتي بودند، كمي از آنها بگوييد؟

- مادر و پدر من هم اهل چهارمحال و بختياري بودند. مادر بزرگ من با مادربزرگ بهارلو دختر عمو بودند. البته مادربزرگ هاي پدري مان. ولي من در گچساران متولد شدم. پدرم و مادرم هر دو در گچساران در شركت نفت كار مي كردند. پدرم استاد نجار و مادرم ماماي شركت نفت بود.

آن موقع انگليسي ها مي گفتند پرستارها و ماما ها بايد كلاه سر بگذارند، اما مادرم روسري سفيد سرش مي گذاشت و حاضر نبود كلاه بگذارد. به جاي دامن هم شلوار مشكي هم مي پوشيد.

خاطره اي از مادرم دارم كه يك بار زن بارداري در گچساران حالش خيلي بد شده بود. گفتند بايد ببرند آقاجاري كه در آنجا وسايل جراحي هست. مادر و نوزاد را گذاشتند در هلي كوپتر شركت نفت، وقتي هلي كوپتر بلند شد، بچه به دنيا آمد. بعدا با مادرم مصاحبه كردند و پرسيدند، چطور اين اتفاق افتاد و او گفت: جفت جلو نيامده بود و وقتي مادر سوار هلي كوپتر شد در اثر تكان هاي آن جفت حركت كرد. آن زمان شركت نفت به عنوان جايزه سالم ماندن بچه و مادر 3 تومان به مادرم جايزه داد!

پدرم هم نجار شركت نفت بود. آن زمان خيلي از وسايل شركت چوبي بود و پدرم با چوب ساج كه معمولا از هند مي آمد، نجاري مي كرد. يادم هست كه وسايل را بعد از ساخت وارنيش مي كرد و پنبه را به دست ما مي داد تا آن را كه به ماده اي مخصوص آغشته شده بود به روي چوب ها بماليم تا براق شود. حتي خيلي از در و پنجره هاي شركت هم از چوب ساخته مي شد. پدرم سال 1344 فوت كرد.

* زماني كه با آقاي بهارلو ازدواج كرديد، خانواده شما در آبادان بود؟

20170517_122807

- بله ما از گچساران به آبادان رفته بوديم.

* بعد از اين همه سال زندگي با يك كارمند صنعت نفت چه احساسي داريد؟
- 63 سال است ازدواج كرده ايم، من الان 80 سال و بهارلو 90 سال دارد. زندگي با شوهرم خيلي حوب بوده است. از اول همين عشق به خانواده را داشت. هنوز هم مشكل و مريضي خاصي ندارد، الان قندش هفتاد است. زندگي خوبي داشتيم. خداي بزرگم در آسمان است و خداي كوچكم شوهرم است. چهار فرزند داريم. دو تا دختر و دو تا پسر. يكي از دخترها فوق ليسانس است و در صنايع پتروشيمي ايران كار مي كند و ديگري رشته ارتباطات خوانده است. پسرهايم هم كار آزاد دارند.

* آقاي بهارلو، چه سالي بازنشسته شديد؟

- 1359 با نزديك به 40 سال سابقه. البته چند سالي هم در بيرون كار كردم و بعد آمدم خانه.

* در اينجا ديديم كه شما مدارك و اسنادي را از دوران كاري تان به خوبي حفظ كرده ايد، آيا از اين كه موزه نفت دارد پا مي گيرد، خوشحال هستيد؟

- چرا نباشم. من هم مثل هر نفتي ديگري دوست دارم تاريخ صنعت نفت حفظ شود.

* تشكر از حضور شما در اين گفتگو.

(با تشكر از آقاي يدالله بهارلو كه انجام اين گفتگو با تلاش هاي ايشان امكان پذير شد)