خاطرات عظيم بينش، پيشكسوت نفتي از روزهاي انقلاب

شنبه چهاردهم بهمن ماه 1396خاطرات عظيم بينش، پيشكسوت نفتي از روزهاي انقلاب

از همافري تا نفت


عظيم بينش متولد 1331 و بازنشسته شركت ملي پالايش و پخش فرآورده­هاي نفتي است. او كارش را قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در نيروي هوايي آغاز مي كند، اما به ظن فعاليت عليه حكومت وقت از كار اخراج مي شود. بينش بعدها به خانواده بزرگ نفت مي­پيوندد. در گفت و گوي حاضر پاي حرف­هاي اين پيشكشوت نفتي و خاطراتش از روزهاي انقلاب نشسته ايم.


* آقاي بينش، شما قبل از ورود به نفت در نيروي هوايي مشغول به كار شديد. ممكن است در اين مورد توضيح بدهيد؟

- بله من در سال 1349 با مدرك ديپلم به استخدام نيروي هوايي درآمدم. حدود دو سال دوره هاي فني تعميرات هواپيماهاي جنگي فانتوم اف چهار و اف پنج را گذراندم. بعد از طي اين دوره آموزشي به عنوان تكنسين فني نيروي هوايي كه به آنها همافر مي گفتند، مشغول به كار شدم.

* تا چه سالي در نيروي هوايي بوديد و چرا آنجا را ترك كرديد؟

- ما كارگاهي داشتيم به نام "ديسپچ" كه هر فردي در آن كمدي مخصوص به خود داشت. يك شب وقتي به سر كار آمدم و لباسم را عوض كردم، مقداري كاغذ روي ميزي در وسط سالن، نظرم را جلب كرد. يكي از آنها را خواندم و ديدم اعلاميه اي است عليه حكومت. يكي را تا كردم و در جيبم لباسم گذاشتم و بقيه را هم برداشتم. ماشين هايي بود به نام پوشكار كه تجهيزات و ماشين ها را با آن جابجا مي كردند. من با پوشكار اين اعلاميه ها را در تعدادي صندوق اعلانات و چند جاي ديگر توزيع كردم.

* انگيزه تان از اين كار چه بود؟

- من نه كساني را كه اعلاميه ها را به داخل آورده بودند، مي شناختم و نه خيلي اهل سياست بودم. اما از خانواده اي مذهبي بودم و مطالب اين اعلاميه روي من تاثير گذاشت.

* بعد چه شد؟

- روز بعد وقتي وارد پادگان شدم، اطلاعات امنيت من را خواست. نمي دانم گويا كسي چيزي گفته بود يا خودشان با ديدن اعلاميه هايي كه شب قبل توزيع شده بود، به من شك كرده بودند. مقداري سوال و جواب كردند و بعد گفتند هر چه در جيب هايت هست خالي كن. من همه را روي ميز ريختم. اعلاميه اي در آنها نبود. علت اش هم اين بود كه جيب لباس فرم سوراخ بود و آن اعلاميه داخل لباس افتاده بود. اين را شب كه به خانه رفتم متوجه شدم و خيلي هم خوشحال شدم!

به هر حال با وجودي كه چيزي پيدا نكردند، كاغذهاي بزرگي مثل برگه هاي امتحاني به من دادند كه يك كاربن هم زير آن بود. آنها سوال را مي خواندند و من بايد جلوي حرف "س" آن را مي نوشتم. بعد بايد جلوي حرف "ج" جواب را مي نوشتم. به قول معروف ما را "سين جيم" كردند. اين كار روزهاي بعد هم ادامه يافت. يعني هر روز ساعت هفت صبح به محض رسيدن به محل كار بايد مي رفتم اطلاعات- امنيت سوال و جواب را مي نوشتم. بعد نهار مي خوردم و با سرويس برمي گشتم. حدود 6 ماه تمام كارم اين بود.

* از محتواي سوالات چيزي يادتان هست؟

- البته من از ابتدا هر گونه ارتباط با شبنامه ها را منكر شدم. مي دانستم كه اگر چيزي بگويم بعدا سوال هاي زيادي خواهند پرسيد كه جواب دادن به آنها شايد برايم مشكل ايجاد كند. با اين همه سوال ها بيشتر در مورد علت و منظور از توزيع و پخش شب نامه ها بود و اين كه با چه گروه هايي درارتباط هستم، با حوزه علميه و روحانيون چقدر ارتباط دارم، تعداد شب نامه هايي كه تا كنون توزيع كرده ام، چقدر بوده است و شب نامه ها توسط چه كسي تكثير شده و چگونه به دست من رسيده و ... البته همان طور كه گفتم من همه را منكر مي شدم. 

تظاهرات

* بعد از اين 6 ماه چه اتفاقي افتاد؟

- اسفند يا بهمن ماه 1354، يك روز پنجشنبه، مراسم رژه نيروها در پايگاه يكم شكاري در مهرآباد، مقابل تيمسار جهانباني، فرمانده نيروي هوايي، برگزار مي شد. بعد از مراسم رژه، يك نفر روي جايگاه ايستاد و اين شعر را خواند كه "مدعي خواست كه از بيخ كند ريشه ما- غافل از آن كه خدا هست در انديشه ما". بعد اسامي تعدادي را خواند كه به ترتيب افسر، همافر، استوار و گروهبان بودند. تقريبا ده- دوازده نفري مي شدند. من هم جزو آنها بودم. بعد ما رفتيم جلوي جايگاه و متني خوانده شد كه درست يادم نيست چه بود، اما فهميديم بايد منتظر اخراج يا تنبيه شديد ديگري باشيم. هفته بعد حكم اخراج را به دست مان دادند و ما را به زندان پادگان جمشيديه فرستادند.

* آن موقع چند سال تان بود؟

- حدود 24 سال. به هر حال حددا 6 ماه در پادگان جمشيديه در بازداشت بوديم. بعد از آزادي يك برگه به ما دادند كه در آن نوشته شده بود در فلان تاريخ استخدام و در فلان تاريخ به درجه همافري مفتخر و در تاريخ فلان به دليل كتمان حقيقت و خيانت به مملكت از خدمت اخراج گرديده است.

* عكس العمل شما چه بود؟

خوب با اين برگه معلوم بود نمي توانم بروم سر كار. ضمن اين كه پايان خدمت هم نداشتم. خلاصه بعد از پرس و جو گفتند شما يك ماه و نيم خدمت وظيفه بدهكار هستي. براي اين كه پاپان خدمت را بگيرم رفتم سربازي و افتادم در ستاد نيروي هوايي در نزديكي ميدان شهدا و يك ماه و نيم به عنوان سرباز صفر خدمت كردم. اما باز هم به جاي كارت پايان خدمت يك برگه دادند كه روي آن به سوء سابقه اشاره شده بود و همين كافي بود كه استخدام و پيدا كردن كار مشكل شود. حتي در شركت بوتان گاز كاري برايم پيدا شد، اما وقتي آن برگه را ديدند، گفتند نمي توانيم به تو كار بدهيم. مسئول آنجا گفت، اين كار حساسي است، اگر اتفاقي بيافتد، انفجاري چيزي، آن وقت مي اندازند گردن تو!

بالاخره در يك شركت نيمه دولتي به نام پرديس كار پيدا كردم. اين شركت معظمي بود كه در كار كشتار و بسته بندي مرغ و تخم مرغ فعاليت داشت و همه كارهايش هم به صورت اتوماتيك انجام مي شد. كار من در آن شركت هم فني بود و استعداد خوبي از خودم نشان دادم، حتي يك بار يكي از مهندسان خارجي كه براي بازديد دستگاه هاي شركت آمده بود، پيشنهاد كرد كه براي ادامه كار به شركت آنها بروم كه قبول نكردم.

* و اين زماني بود كه حوادث منتهي به انقلاب اسلامي در سال 1357 در كشور آغاز شده بود؟

- بله، اواخر سال 1356 بود و من هم در فعاليت هاي ضد رژيم شاه شركت مي كردم. اوايل سال 1357 به بچه ها كمك مي كردم براي مقابله با نيروهاي رژيم كوكتل مولوتف و نارنجك سه راهي بسازند. يادم هست آن موقع برادرم در اصفهان سرباز بود. به او زنگ زدم و گفتم امام دستور داده سربازها پادگان ها را خالي كنند. او هم فرار كرد و به درخواست من با خودش يك بسته چهل تايي گلوله آورد. من بر اساس اين فشنگ ها سلاحي دستي ساختم كه همان طور كه مي دانيد حالا به موزه نفت هديه كرده ام.

*ممكن است در مورد ساخت اين سلاح توضيح بدهيد؟

- راستش براي ساخت آن از كارگاه يكي از دوستانم استفاده كردم. البته او برعكس من طرفدار حكومت بود، اما هر طور بود شب ها و روزهاي تعطيل مي رفتم آنجا و روي اين اسلحه كار مي كردم. شايد بعضي قطعات آن را چندين بار تعمير و تعويض كردم تا در نهايت توانستم سالم از كار دربياورم.

اسلحه بينش

* آيا از اين سلاح استفاده هم كرديد؟

- هدف ما بيشتر دفاع از خودمان در هنگام تظاهرات و حمله گاردي ها بود. از اين سلاح هم بيشتر در روزهاي آخر انقلاب استفاده كرديم. در روز 17 شهريور هم وقتي شنيدم در ميدان ژاله كشتار شده، خودم را به آنجا رساندم و ديدم جنازه ها روي زمين افتاده. نيروهاي نظامي در خودروهاي خود نشسته بودند، از شدت عصبانيت كمينگاهي، چند تير به طرف آنها شليك و فرار كردم. از مجموع چهل گلوله، چهار تايش را آزمايشي شليك كردم، بقيه هم در درگيري ها و سه گلوله هم باقي مانده كه براي يادگار از آن روزها به موزه نفت هديه كرده ام.

* پس از پيروزي انقلاب به چه شغلي مشغول شديد؟

مدتي درگير فعاليت هاي انقلابي بودم در كميته منطقه هشت فعاليت مي كردم بدون اين كه حقوق دريافت كنم، اوايل سال 1360 بود كه شنيدم وزارت نفت براي پالايشگاه تبريز از ميان ديپلمه ها استخدام مي كند. از 3700 شركت كننده 56 نفر قبول شدند كه من هم جزو آنها بودم. اما بعد از حدود سه ماه كار در پالايشگاه گفتند سن مجاز براي شركت در آزمون 26 سال بوده، در حالي كه من 29 سال داشتم. رئيس پالايشگاه گفت شما شرايط استخدام نداريد. گفتم يك امتحان فني از من بگيريد، اگر قبول نشدم مي روم. قبول كرد.

بعد در جلسه اي كه تشكيل شد، رئيس عمليات پالايشگاه وسيله اي را نشانم داد و پرسيد: "اين چيست؟" گفتم: "يك نازل است. خيلي هم پرقدرت است و موتور قوي مي خواهد كه اين را پمپماژ كند." رئيس ابزار دقيق هم سوالاتي كرد و سوالات ديگري هم در مورد سابقه كاري، مسائل مذهبي و ... مطرح شد و نهايتا گفتند از فراد به كارت ادامه بده. بيا سركار. جالب اين كه حقوق پايه 3400 تومان تعيين شده بود كه بعد از مصاحبه 4400 تومان زدند، يعني سوابق فني و تجربيات قبلي را در تعيين حقوق لحاظ كردند.

آيا آن موقع ازدواج كرده بوديد؟

بله من سال 1360 ازدواج كردم و الان دو دختر و يك پسر دارم. وقتي كارم در پالايشگاه شروع شد، خانواده ام را هم از تهران به تبريز بردم و مدت چهار سال در بخش خدمات تخصصي بودم. بعد به بخش آموزش پالايش و پخش در تهران منتقل شدم. در سال 1370 مدرك كارشناس تكنولوژي آموزشي را از دانشگاه علامه طباطبايي گرفتم و بعد مدت 6 سال هم رئيس مهندسي پزشكي يا ابزار دقيق بيمارستان نفت در تهران بودم.

از اين دوران چه خاطره اي داريد؟

يادم هست يك بار دستگاه نوار مغزي بيمارستان شركت نفت خراب شده بود. مارك دستگاه زيمنس بود، 9 ماه از خزيداريش مي گذشت و هنوز سه ماه از گارانتي اش مانده بود. اما به دليل تحريم ها و... نمي شد از گارانتي استفاده كرد. مهندس مسئول تعميرات شركت زيمنس، بعد از بازديد گفت قطعه اي بايد تعويض شود و ما فعلا موجود نداريم تا قطعه از آلمان بيايد. 

به دكتر داوديان كه رئيس بهداري و بهداشت وزارت نفت گفتم من اين را تعمير مي كنم. خلاصه جلسه كميسيون پزشكي گذاشتند. در جلسه يكي از پزشكان گفته بود، اگر بينش گفته كه آن را درست مي كند، درست مي كند و بعد از آن قرار شد آن را تعمير كنم. 

قطعات مورد نياز را از پاساژ آلمينيوم تهيه و دستگاه را تعمير كردم. نخستين بيمار، دختري هشت ساله بود كه از ماهشهر آورده بودند. طرز كار دستگاه به اين صورت بود كه بايد 36 الكترود به سر وصل مي شد. كار را شروع كردند و براي اولين بار ديدند چراغ استاندارد دستگاه  روشن مي شود، در حالي كه قبلا اين چراغ روشن نمي شد. معلوم شد خيلي وقت بوده كه دستگاه اشكال داشته است.

به هر صورت دستگاه بدون نقص كار كرد و پرستارها هم خيلي دعا كردند كه كار آنها و بيماران راه افتاد. آن موقع براي من 15 هزار تومان پاداش نوشتند كه البته در مسير اداري مفقود شده بود! يك ماه از اين ماجرا گذشته بود كه از بيمارستان پارس سراغ من را گرفتند. گفتند دستگاه نوار مغزي ما خراب است و شنيده ايم شما در بيمارستان نفت آن را تعمير كرده ايد.

دستگاه آنها را هم به همان روش تعمير كردم. گفتند چقدر مي شود، گفتم با خرج قطعات 75 هزار تومان. با خوشحالي تمام پرداخت كردند. دو روز نگذشته بود كه اين بار از بيمارستان شريعتي زنگ زدند و همين خواسته را داشتند، اين بار ديگر گفتم 150 هزار تومان، چون ديدم ارزش كارم بيشتر از اينها است.

به هر حال روزانه ده ها بيمار از اين دستگاه استفاده مي كردند و در صورت خراب شدن آن، علاوه بر سرگرداني بيماران، از نظر اقتصادي هم آنها دچار ضرر مي شدند.

ظاهرا شما در جبهه ها هم حضور داشتيد؟

بله، من حدود 40 روز از جنگ گذشته بود كه به جبهه اعزام شدم. در عمليات هاي مختلفي حضور داشتم مثل عمليات كربلاي 5 و الان حدود 10 از اين عمليات در بدنم جامانده. چند وقت قبل به من گفتند چرا از امتياز جانبازي استفاده نمي كني؟ رفتم بنياد شهيد پرونده تشكيل دادم و يك روز صدايم كردند، گفتند چه مشكلي داري، گفتم هيچ و آنها به واسطه مدارك و مستندهايي كه داشتم، پنج درصد برايم جانبازي زدند. سال 1389 نيز ايست قلبي داشتم. طوري كه بين دو نماز ظهر و عصر افتادم و پس از 17 بار عمل شوك در بيمارستان به زندگي برگشتم.

آقاي بينش در چه سالي و با چه سمتي بازنشسته شديد؟

من در سال 1391، پس از 31 سال كار بازنشسته شدم و آخرين سمت ام رئيس آموزش ها و ماموريت هاي خارج از كشور در شركت ملي پالايش و پخش فرآورده هاي نفتي بود.

* از شركت شما در اين گفت و گو سپاسگزاريم.

من هم براي شما و موزه هاي نفت آرزوي موفقيت دارم.

گفت و گو از مهرداد علمداري