گفت و گو با فتاح علوي، مديرِ پيشكسوت نفتي

چهارشنبه هشتم اسفند ماه 1397گفت و گو با فتاح علوي، مديرِ پيشكسوت نفتي

روایت پیشکسوت نفتی از چهار دهه

فعالیت در صنعت نفت

از ماجراي پنهان كردن پول در كيسه هاي زغال تا جيره بندي بنزين در تهران


مي گويد: "الان در 95 سالگي خيلي چيزها را فرآموش كرده ام." اما فتاح علوي كه كار در شركت نفت را از سال 1322 در پخش تبريز آغاز كرده است، هنوز سرزنده و پرانرژي و ساده و صميمي براي مان از گذشته ها مي گويد؛ گذشته هايي كه با كار در انبار پخش تبريز و آرزوي پشت ميزنشيني آغاز شد و تا مديريت شركت پخش و خط لوله و مخابرات ادامه يافت.


* جناب آقاي علوي، براي مان تعريف كنيد، چطور وارد صنعت نفت شديد؟

- من زاده مرند و متولد 1302 هستم. پدرم كارمند دارايي در مراغه بود. تا كلاس دهم را در آنجا خواندم. مراغه در آن زمان دوره دوم دبيرستان نداشت و من مجبور شدم براي ادامه تحصيل به منزل خاله ام در تبريز بروم. كلاس دوازده را آنجا تمام كردم و ديپلم طبيعي گرفتم، چون خيلي دوست داشتم كه دكتر شوم. اما پدرم آن قدر درآمد نداشت كه مرا براي تحصيل در دانشگاه، به تهران بفرستد.

تازه جنگ جهاني دوم تمام شده بود و اوضاع كاري هم خوب نبود. من به پسر خاله ام در تبريز گفتم كه كاري برايم دست و پا كند و او در شركت نفت آشنايي داشت كه مرا به او معرفي كرد. آنجا از من امتحان گرفتند، از جمله امتحان زبان انگليسي و من چون علاوه بر دبيرستان، زبان را به طور خصوصي هم خوانده بودم، در اين امتحانات پذيرفته شدم. آن زمان اصلا نمي دانستم شركت نفت چيست و چه دستگاه عريض و طويلي دارد؟

* در چه قسمتي از نفت مشغول به كار شديد؟

- در ابتداي ورودم مرا فرستادند به انبار و در پخش تبريز، كمك انباردار شدم. آن روزها تبريز هنوز پالايشگاه نداشت و فقط پخش بود. انبار پخش هم 31 نفر كارگر داشت. راستش خيلي هم آرزو مي كردم كه بتوانم يك روزي پشت ميز بنشينم! حتي وقتي براي ناهار خوردن با انباردار پشت ميز مي نشستم، خوشحال مي شدم! يادم هست رئيس پخش تبريز آقاي محمود فروغي بود كه اهل مشهد بود و آدم بسيار درستي بود. من درس خودم را از نظر كار و وظيفه شناسي واقعا از ايشان دارم.

* آن موقع چند سال داشتيد؟

- حدودا 20 سال، اما خيلي فعال و علاقه مند بودم. يك بار به مرحوم فروغي گفتم من خيلي دوست دارم پشت ميز بنشينم و او به من جواب داد كه در شركت نفت رسم بر اين است كه يك كارمند بايد دوره هاي مختلف را از سر بگذراند و مراحل را پله، پله پشت سر بگذارد تا رئيس شود. شما هم صبر كن، به آنجا هم خواهي رسيد.

* ديگر از آن دوران چه خاطراتي داريد؟

- يادم هست آن زمان هر سال پرونده كارمندان بررسي و ارزيابي مي شد و در پرونده مي نوشتند كه فعاليت كارمند مورد رضايت بوده يا خير. يك بار در يادداشت ها ديدم كه رئيس درباره من نوشته كه جوان فعال و خوبي است و آينده خوبي را براي او پيش بيني مي كنم.

* آن موقع نفت هنوز ملي نشده بود؟

علوي فتاح

- خير، نفت هنوز در دست انگليسي ها بود. نامه ها و دفاتر هم قبل از ملي شدن، همه به زبان انگليسي بود. اما سال 1324، يعني دو سال بعد از ورود من به نفت، دموكرات ها به رهبري پيشه وري بر آذربايجان مسلط شدند. آنها خيلي با فروغي بد بودند و به او گفتند بايد از اينجا بروي. در نتيجه شركت نفت ايشان را برداشت و فرستاد به مشهد، چون خودش هم اصلا مشهدي بود و رئيس پخش آنجا شد. بعد يك انگليسي را به جاي او فرستادند تبريز. در اين زمان من ديگر از قسمت كارگري به بخش كارمندي منتقل شده و مسئول فروش نفت در تبريز شدم.

* يعني شركت نفت در آذربايجان هنوز در دست انگليسي ها بود؟

- بله، مثل بقيه نقاط ايران، شركت نفت در آنجا هم دست انگليسي ها بود. اما غير از شركت نفت بقيه ادارات همه در دست دموكرات هاي طرفدار پيشه وري بود و كارمندها امضا كرده بودند كه ما جزو شما هستيم و گر نه بيرون شان مي كردند. ضمنا فارسي هم نمي گذاشتند صحبت كنيم، همه نامه ها بايد به تركي بود.

* بنا بر اين شما براي ارتباط با دفتر شركت نفت در تهران مشكلي نداشتيد؟

- خير، ما پول حاصل از فروش نفت را از طريق بانك شاهي كه در تبريز شعبه داشت، به تهران مي فرستاديم. حتي يادم هست كه طرفداران پيشه وري به ما مي گفتند نفت را گران كنيد، چون از شركت عوارض مي گرفتند و مي خواستند پول بيشتري به دست شان برسد. اما شركت مي گفت اگر گران كنيم، مردم نمي توانند بخرند.

* چطور اجازه مي دادند، پول را به مركز بفرستيد؟

- خوب البته كارشكني مي كردند و كلا ميانه شان با شركت نفت خوب نبود، اما ديگر بيشتر از اين زورشان نمي رسيد. يادم هست، زماني من مسئول بودم كه بروم پول ها را از شهرستان ها جمع كنم و به صورت محرمانه بفرستم تبريز تا از طريق بانك شاهي به مركز ارسال شود. يك بار كه براي جمع آوري پول به اردبيل رفته بودم، پول ها را پس از جمع آوري وسط كيسه هاي زغال جاسازي كرديم. به اين بهانه كه داريم براي شركت نفت زغال مي بريم، به طرف تبريز به راه افتاديم. در دروازه اردبيل جلوي كاميون را گرفتند و پرسيدند كه كجا مي رويد. گفتم من كارمند شركت نفت هستم. آمده ام اينجا بازرسي و خريد و اين هم بار زغال است كه براي تبريز مي بريم. خلاصه يك شب ما را نگه داشتند. شب نشسته بودم پشت پنجره و نگران بوديم كه كسي به گوني ها دست بزند و بفهمند كه ما داريم پول مي بريم. بالاخره فردا صبح ما را آزاد كردند.

* براي ورود فرآورده هاي نفتي به آذربايجان مشكلي وجود نداشت؟

- آن موقع نفت و فرآورده هاي آن با حلب از كرمانشاه و آبادان مي آمد و در شهرها توزيع مي شد. بنزين را هم با حلب مي آوردند و در شعبه ها توزيع مي كردند. بيشتر هم ماشين هاي باري بود كه در شعبه بارنامه شان را مي ديدند كه تا كجا قرار است بروند و بر حسب احتياج شان به آنها سوخت مي دادند. من مدتي هم مسئول جايگاه بودم. تبريز فقط يك جايگاه بنزين و نفت داشت، نزديك باغ گلستان كه هم نفت و هم بنزين توزيع مي شد. البته نفت فروش هاي زيادي در سطح شهر بودند كه مي آمدند از آنجا نفت را با كاميون مي گرفتند و در ظرف به مردم مي فروختند. گمان مي كنم آن موقع نفت ليتري دو ريال بود.

اما همان طور كه گفتم، پول را محرمانه براي شركت نفت جمع مي كردند تا به دست گروه پيشه وري نرسد. مثلا در مراغه كه من مدتي رئيس پخش بودم، يك ماه طول مي كشيد تا يك حسابدار از تبريز بيايد و پول ها را ببرد. ما در اين مدت پول ها را در تشك، لحاف، متكا و ... پنهان مي كرديم تا حسابدار از تبريز بيايد و پول ها را تحويل بگيرد. اين براي تمام شهرهاي آذربايجان اين برنامه اجرا مي شد.

* در همان دوران پيشه وري شما رئيس پخش مراغه شديد؟

- بله، در آن زمان رئيس پخش را در مراغه ترور كردند و شركت، من را به جاي او به مراغه فرستاد. رئيس كميته پيشه وري به پدرم گفته بود كه به پسرت بگو كه از شركت نفت دست بردارد و بيايد بيرون و الا ايشان را مثل رئيس قبلي ترور مي كنند! در نتيجه من يك جايي اجاره كرده بودم كه نزديك شركت بود و از آنجا به محل كارم مي رفتم و برمي گشتم و شب ها هم بيرون نمي رفتم. واقعا با ترس و لرز كار مي كرديم.

* بعد از اين دوران دوباره به تبريز برگشتيد؟

- بله، سال 1325 پيشه وري سقوط كرد و من برگشتم به تبريز. حدودا 12 سال در آذربايجان بودم و مدتي هم مسئول دفتر مدير پخش بودم. پس از ملي شدن نفت منتقل شدم به تهران و در بخش حسابداري حمل و نقل مشغول به كار شدم. محل كارم هم ساختمان قديمي شركت نفت انگليس و ايران در پارك شهر بود. آن موقع حسابداران خبره نفت اكثرا انگليسي بودند و حسابدار ايراني كم بود. چون انگليسي ها رفته بودند و نفت ملي شده بود و حسابدار از خودمان نداشتيم. اين بود كه ما را براي ديدن يك دوره عالي حسابداري عالي و صنعتي به انگليس فرستادند. خلاصه من كه دوست داشتم دكتر شوم، سر از حسابداري نفت درآورم.

در آنجا در شهرهاي لندن، بيرمنگام و لستر دوره هاي حسابداري معمولي و حسابداري صنعتي را ديدم. و ضمن آن دوره ها با حسابداران خبره كار كردم و از پالايشگاه ها و مراكز نفتي بازديد مي كرديم. دوره ام در انگلستان دو سال طول كشيد.

* وقتي به انگلستان اعزام شديد، مدرك تان چه بود؟

- آن زمان ديپلم داشتم، اما پس از ديدن اين دوره ها و برگشتن به ايران در رشته حسابداري، ليسانس و بعد فوق ليسانس گرفتم. به هر حال بعد كه آمدم تهران گفتند شما تحصيلاتي كرده ايد و ببنيد چه كمكي مي توانيد به حسابداري ما بكنيد. من يكي، دو سال تمام دواير را گشتم. اولين بار رئيس حسابداري انبارها شدم و بعد رئيس كل تداركات و رئيس كل فروش و بعد معاون رئيس حسابداري صنعتي، يعني آقاي كخاب شدم و بالاخره رئيس حسابداري كل پخش.

* هنوز انقلاب اسلامي پيروز نشده بود؟

- خير، در زمان انقلاب من رئيس حسابداري پخش بودم. زمان مديريت آقاي نراقي يا ميرزايي در پخش بود. انقلاب كه شد خيلي از روسا را از كار بركنار كردند. حتي بعضا برخوردهايي با معاونين من شد، من منتظر بودم كه به سراغ من هم بيايند، ولي كسي نيامد!

* فكر مي كنيد، دليلش چه بود؟

- فكر مي كنم دليلش اين بود كه زيردست هايم از من راضي بودند. من برخورد خوبي با آنها داشتم. مثلا چنانچه كارگري شكايت داشت، صداش مي كردم و به او قهوه مي دادم. درد دلش را مي شنيدم، اگر امكان داشت، راضي اش مي كردم و حق اش را مي دادم و اگر ممكن نبود، در حد توانم كمك اش مي كردم. موقعي كه در پخش بودم، در حدود چهار هزار نفر ابواب جمعي داشتم كه اينها را به خوبي اداره مي كردم.

* بعد از انقلاب چه سمت هايي پيدا كرديد؟

- بعد از انقلاب در زمان وزارت آقاي معين فر، معاون مدير پخش و خط لوله و مخابرات شدم، يعني معاون آقاي قباد فخيمي. بعد هم كه ايشان رفت، تا زمان بازنشستگي مدير پخش شدم. در اين زمان ديگر در ساختمان تازه ساز تخت جمشيد (طالقاني كنوني) بودم. اين زماني بود كه آقاي تندگويان وزير نفت شد.

* از كار با آقاي تندگويان هم خاطراتي داريد؟

- اين دوراني بود كه با مشكلات ناشي از كمبودها در زمان جنگ رو به رو بوديم. با آقاي تندگويان هر سه شنبه و چهارشنبه جلسه هيات مديره داشتيم. پالايشگاه آبادان بمباران شده بود و بايد پالايشگاه هاي اصفهان و تبريز به راه مي افتاد. همين طور پالايشگاه هاي شماره يك و دو تهران كه شروع به كار كردند.

آقاي تندگويان هر شب با آبادان در تماس بود. يادم هست رئيس پخش آبادان مي گفت اينجا وضع جنگي است؛ اجازه بدهيد ما و كارمندان بياييم تهران. آقاي تندگويان نارحت شدند و گفت ما هفته آينده جلسه را در آبادان تشكيل مي دهيم.

آن موقع بنزين در تهران جيره بندي بود و براي اين كه كسي مراقب اوضاع باشد تا مشكلي پيش نيايد، من در تهران ماندم. آقاي تندگويان و تعدادي از مديران به آبادان رفتند و در همان سفر بود كه متاسفانه شهيد تندگويان به اسارت عراقي ها درآمد.

* چطور شد بازنشست شديد، در حالي كه هنوز دو سال به پايان خدمت تان باقي مانده بود؟

خوب من 38 سال و نيم در صنعت نفت تجربه داشتم و در قسمت هاي مختلفي كار كرده بودم. اين بود كه وزرا ترجيح مي دادند از تجربه افرادي مثل من استفاده كنند و در مورد مسائل مختلف از ما مشورت بخواهند.

وقتي آقاي سادات كفيل وزارت نفت شد، من با ايشان همكاري كردم. آقاي غرضي هم موافق نبود من بازنشست شوم. اما من ديگر خسته شده بودم و بالاخره در سال 1360، با اين شرط كه بعد از بازنشستگي هم در هيات مديره حاضر شوم و هر بخش از شركت نفت كه من را بخواهد، در خدمتش باشم، با بازنشستگي من موافقت شد. اين بود كه من تا مدت ها در هيات مديره شركت مي كردم تا اين كه آقاي آقازاده آمد و بعد از آن ديگر همكاري من قطع شد.

* شما ظاهرا بعد از بازنشستگي هم به فعاليت در خارج از صنعت نفت ادامه داديد؟

- بله، البته هدفم از بازنشسته شدن اين بود كه استراحت كنم. چون هميشه صبح زود كه هنوز هوا تاريك مي رفتم سر كار. گاهي وقتي به دفترم در خيابان تخت جمشيد مي آمدم مي ديدم كه كارگرها هنوز با لباس خواب مشغول صرف صبحانه هستند. من سلام مي كردم و مي رفتم به دفترم. خلاصه دلم مي خواست بازنشست شوم تا صبح ها زود بلند نشوم، ولي به محض بازنشستگي فردايش آمدند به سراغم كه بيا با ما همكاري كن! اين بود كه بعد از 38 سال و نيم كار در شركت نفت، در بيرون شروع كردم به كار آزاد و در حدود 31 سال و نيم هم در خارج از نفت كار كردم. يعني عملا هفتاد سال در اين صنعت كار كردم.

* در چه بخش هايي كار كرديد؟

در خيلي قسمت ها، در كارخانه هاي رادياتورسازي، مقواسازي، رنگ سازي و .. اغلب كار سرپرستي حسابداري و حسابرسي را انجام مي دادم. گاهي هم سودآوري را ارزيابي مي كردم كه در علم حسابداري به آن امكان پذيري (feasibility) مي گويند. يعني به كساني كه مي خواستند سرمايه گذاري كنند يا كاري را شروع كنند مشورت مي داديم كه اين كار سود خواهد داشت يا خير.

تا سال 1390 كه همسرم فوت كرد، كار مي كردم. همسرم كه زنده بود كارها را خوب اداره مي كرد، همسر بسيار خوبي بود من به كمك ايشان دانشگاه رفتم، ليسانس و فوق ليسانس گرفتم. حتي شركت مي خواست مرا براي دكتراي حسابداري به خارج بفرستد كه ديگر نرفتم و گفتم همين قدر كافي است.

* نگفتيد شما در چه سالي ازدواج كرديد و چند فرزند داريد؟

من سال 1329 با دختردايي ام در تبريز ازدواج كردم. بعد از فوت زنم، دخترم كه در آمريكا زندگي مي كند، گفت ديگر نبايد تنها زندگي كني، بيا پيش ما. براي همين من الان در كاليفرنيا با دخترم و و دامادم زندگي مي كنم كه او هم نوه پسرعموي من است و انسان هاي بسيار مهربان و خوبي هستند. من در آنجا هم خيلي راضي و راحت هستيم.

* اما گاه گاهي به ايران سر مي زنيد؟

بله، مي آيم تهران قوم و خويش ها و دوستان و همكاران قديمي را ببينم. دفعه قبل كه به تهران آمده بودم، كانون بازنشستگان، جلسه اي را با حدود دويست، سيصد نفر كارگران پخش گذاشت كه از من تقدير كردند وهدايايي به من دادند.

* نكته اي هست كه بخواهيد يادآوري كنيد؟

مي خواستم نكته اي را در مورد شكل گيري انجمن حسابداران خبره بگويم. زماني ما با كمك آقايان سجاد نژاد و عرفاني اين انجمن را پايه گذاري كرديم. سجادنژاد رئيس دانشكده حسابداري نفت بود و عرفاني هم بسيار باسوادي بود و كتاب هاي زيادي درباره حسابداري به نگارش درآورده بود. هر كس مي توانست پس از گذراندن يك امتحان در اين انجمن عضو شود. در اين انجمن حسابداراني از نفت و خارج از نفت عضو بودند. انجمني كه ما پايه گذاري كرديم، بعدها به انجمن حسابداران رسمي تبديل شده است كه هر طرازنامه اي را اينها امضا مي كرد، دولت آن را مي پذيرفت. يعني امضاهاي آنها براي دريافت ماليات در دارايي پذيرفته مي شد.

البته من با وجودي كه خودم از پايه گذاران اين انجمن بودم، بعدها ديگر در آن شركت نكردم. چون خيلي از شركت ها دفاتر دو گانه داشتند. يكي واقعي براي خودشان و يكي براي دولت و من علاقه نداشتم دفتر دولتي بنويسم و اين بود كه بعد از اين ديگر در حسابداري رسمي كار نكردم.

* نظرتان در مورد موزه نفت چيست؟

من اخيرا و طريق آقاي سادات تازه از موزه نفت خبردار شدم. همان طور كه گفتم موقعي كه ايشان كفيل وزارت نفت بود، من مدير پخش بودم و هنوز هم هر بار به ايران مي آيم، همديگر را مي بينيم. فكر مي كنم راه اندازي موزه هاي نفت اقدام بسيار مثبت و خوبي است. خوشحالم از اين كه مي بينم چنين تشكيلاتي راه افتاده و براي شما و موزه نفت آرزوي موفقيت دارم.

* از اين كه وقت تان را دراختيار ما گذاشتيد متشكريم.

گفت و گو از مهرداد علمداري