گفت و گو با هوشنگ انتظامي، از كاركنان پيشكسوت شركت نفت فلات قاره

دوشنبه بیست و نهم شهریور ماه 1395گفت و گو با هوشنگ انتظامي، از كاركنان پيشكسوت شركت نفت فلات قاره

روي سكو نمي گذاشتم
كسي غصه بخورد!

پنجاه و هفت سال پيش وقتي در يكي از روزهاي اوايل شهريور حفاري نخستين چاه شركت نفت ايران و ايتاليا (سيريپ) در منطقه فلات قاره ايران آغاز شد، هوشنگ انتطامي تنها كارمند ايراني اين شركت بود كه بر سكوي "گتوسلواتيكو" حضور داشت.

اين بار اما در يكي از روزهاي گرم شهريور، انتظامي ميهمان دفتر موزه نفت در تهران است تا از خاطرات آن روزهايش بگويد؛ او كه اكنون در 90 سالگي همچنان فعال است و خستگي ناپذير!

 

* آقاي انتظامي، شروع كار شما در نفت چگونه و در چه سالي بود؟

- من از سال 1322 به استخدام راه آهن درآمدم و 14 سال در راه آهن كار كردم، اما سال سال 1336 بود كه آگهي استخدام شركت نفت ايران و ايتاليا (سيريپ) را در روزنامه ديدم و به دفتر آن در تهران مراجعه كردم. در آنجا من به همراه 10 الي 15 نفر ديگر انتخاب شديم تا براي شركت نفتي آجيپ كه يك شركت نفتي ايتاليايي بود و در ميدان هاي نفتي فلات قاره ايران (آف شور) زير نظر سيريپ فعاليت مي كرد، كار كنيم.  

* آيا نگران نبوديد كه كار در دريا و روي سكو دشوار باشد؟

مدارك انتظامي (2)

- دشوار كه بود، ولي من به اين كار علاقه داشتم و از طرفي حقوق و مزاياي بيشتري هم داشت. من در راه آهن 190 تومان حقوق مي گرفتم، اما در نفت حقوق و مزاياي من به حدود 1200 تومان رسيد. به هر حال در آجيپ ابتدا ما را فرستادند براي گذراندن يك دوره زبان ايتاليايي. يادم هست كه فردي به نام پروفسور لومباردي با كتاب مصوري كوچكي زبان ايتاليايي را به ما مي آموخت. زبان ايتاليايي بر خلاف انگليسي زبان باقاعده اي است. يادگيري اوليه آن كمي مشكل است اما در ادامه پيشرفت و يادگيري راحت تر مي شود. به هر صورت در پايان دوره كه نزديك به دو سال طول كشيد، تنها سه الي چهار نفر باقي مانده بودند. برخي خودشان از ميانه راه نيامدند و برخي هم در در آزمون ها رد شدند.

بالاخره ما را به آبادان فرستادند. تعدادي در دفتر در خرمشهر مشغول به كار شدند و من را به سر سكوي "گتوسلواتيكو" در ميدان نفتي نوروز فرستادند، شايد يك دليل اش تسلط خوبي بود كه به زبان ايتاليايي پيدا كرده بودم. وقتي آنجا رسيدم اولين و تنها ايراني بودم كه روي سكوي حفاري ايتاليايي ها مشغول به كار مي شدم. يعني همه كاركنان و خدمه روي سكو ايتاليايي بودند؛ از مديران گرفته تا مهندسان زمين شناسي و حتي آشپز و سرآشپز و نيروهاي خدماتي. بعدها البته كاركنان ايراني ديگري هم به كاركنان سكو اضافه شدند.

* و اين قبل از حفر نخستين چاه بود؟

هوشنگ انتظامي (3)

- بله، شهريور ماه سال 1338 بود كه نخستين چاه حفر شد. البته قبل از مستقر شدن سكو در ميدان، يك چاه آزمايشي با سكوي ثابت (فيكس) زده شده بود. به هر حال بعدها حدود ده تا 15 حلقه چاه به وسيله سكوي گتوسلواتيكو در آنجا حفر شد.

* آيا قبل از آن هم شركت هاي ايتاليايي در فلات قاره ايران كار كرده بودند، يا اين اولين بار بود؟

- خير، اين اولين سكوي حفاري ايتاليايي ها در فلات قاره ايران بود. آن زمان شركت هاي خارجي ديگري هم در صنعت نفت ايران مشغول به كار بودند، اما قرارداد ايتاليايي ها با ايران در مقايسه با ساير قرادادهاي خارجي شرايط بهتري داشت. يك دليلش هم اين بود كشورهايي مثل ايتاليا، آلمان و ژاپن فاقد منابع اوليه نفت و گاز بودند و به شدت به اين منابع نياز داشتند.

* كمي از زندگي روي سكو بگوييد.

- سكوي "گتوسلواتيكو" از مجهزترين و پيشرفته ترين سكوهاي دريايي آن زمان بود كه همه گونه وسايل رفاهي هم داشت. از وسايل گرمايشي و سرمايشي مدرن گرفته تا دستگاه هاي آب شيرين كن كه آب دريا را شيرين مي كرد. البته از فرانسه هم آب معدني مي آوردند. به عبارتي يك هتل لوكس بود. سالن هاي ورزش، سينما و شطرنج داشت و سالن موسيقي كه تمام آثار موسيقي كلاسيك دنيا به صورت صفحه در آن پيدا مي شد. با اين همه همان طور كه مي دانيد كار روي سكو و در يك محيط ايزوله و دور از شهر و آبادي مشكلات و سختي هاي خودش را دارد.

* رفتار و برخورد ايتاليايي ها با شما چطور بود؟

- آدم هاي خوب و مهرباني بودند. البته بودند، يكي دو نفر كه كمي بدجنس بودند و با ايراني ها رفتار خوبي نداشتند، اما كلا سياست آنها و رفتارشان از انگليسي ها بهتر بود و به كارگران مي رسيدند. من هم خيلي سريع زبان آنها را ياد گرفتم و به راحتي با آنها صحبت مي كردم، به نحوي كه تعجب شان را برمي انگيخت. همين طور اصطلاحات فني مربوط به نفت را هم آموخته بودم.

* نحوه حضورتان در محل كار چگونه بود، يعني مثل امروز به صورت اقماري كار مي كرديد؟

سكوي ايتاليايي

- بله اقماري بود، اما نه مثل امروز دو هفته كار و دو هفته استراحت. اوايل يك ماه سر سكو و فقط هفت روز در خانه بوديم. وقتي ما در برابر يك ماه كار و هفت روز استراحت اعتراض كرديم كه اين مدت عادلانه نيست، پذيرفتند. بعد تبديل شد به يك ماه كار و 15 روز استراحت و بعدتر 15 روز كار و يك هفته استراحت بود.

* كار براي ايتاليايي ها هم همين گونه بود؟

- اگر خانواده هاي شان در ايران بود، بله، اما خيلي از آنها سه ماه در ايران كار مي كردند و 15 روز به كشورشان مي رفتند.

* آن زمان مجرد بوديد يا ازدواج كرده بوديد؟

- اوايل مجرد بودم، اما بعدا ازدواج كردم و صاحب يك پسر شدم و خانواده را به خرمشهر بردم. البته تابستان ها به تهران مي آمديم. آجيپ دفتري هم در خرمشهر داشت. منطقه ديگري هم در زاگرس زير نظر اين شركت بود كه در كوهي موسوم به ريگ قرار داشت كه گاهي مرا به آنجا مي فرستادند.

* كمي از كارتان روي سكو برايمان بگوييد؟

- من در آزمايشگاه زمين شناسي كار مي كردم كه در آنجا نمونه هاي سنگ مخزن را مي آوردند و ما آزمايش هاي لازم را روي آنها انجام مي داديم. يادم هست كه از دانشكده نفت آبادان هم دانشجوها مي آمدند و در آزمايشگاه ما دوره عملي مي ديدند و من آنها را با خودم به سر چاه ها مي بردم. پيشرفت من در كارم به قدري خوب بود كه بعد از 8 سال حكم زمين شناس چاه برايم صادر شد كه باعث تعجب خيلي ها شد، چون شرايط دريافت اين حكم داشتن ليسانس زمين شناسي و چهار سال كار عملي بود كه من با داشتن ديپلم شايسته دريافت اين حكم تشخيص داده شدم.

* خاطراتي هم از كار در سكو داريد؟

هوشنگ انتظامي

- بله، خاطره كه خيلي زياد دارم. يكي از كارهايي كه زمان استراحت يا وقتي كه كار زمين شناسي به دلايل فني تعطيل مي شد، انجام مي داديم، ماهيگيري بود. براي همين قلاب هاي ماهيگيري داشتيم و گاهي هم شب ها به درون آب نور مي انداختيم و وقتي ماهي ها جمع مي شدند، با سبدهايي كه درست كرده بوديم و به داخل آب مي فرستاديم، آنها را صيد مي كرديم.

يك روز رئيس كل زمين شناسي آجيپ براي بازديد دوره اي اش، با هلي كوپتر به سر سكو آمد تا به بخش هاي مختلف سر بزند. وقتي به آزمايشگاه آمد، نمونه ها را از ما گرفت تا زير ميكروسكوپ نگاه كند و يادداشت هاي ما را كنترل كند. همين طور كه نتيجه ها را مي ديد و رضايت اش هم جلب شده بود، كشويي را كه كنار دستش بود بيرون كشيد تا چيزي بردارد و ناگهان لوازم و قلاب ماهيگري را در كشو ديد. ما همه نگران شديم، مبادا توبيخ مان كند، اما با خوشحالي گفت "آه، پسكاره!" (ماهيگيري)

و بعد هم قلاب ها را گرفت و راه افتاد براي ماهيگيري. مي گفت خوشحال مي شوم كه شما زمان فراغت تان را با تفريحي مناسب پر كنيد.

* ماهي هايي را كه مي گرفتيد چكار مي كرديد؟

- تعدادي از آنها را به آشپزخانه مي داديم تا طبخ كنند و به كاركنان بدهند. مقدار اضافي اش را هم در سردخانه آشپزخانه نزد آشپزي كه ايتاليايي بود مي گذاشتيم تا بچه ها موقع مرخصي آنها را به خانه ببرند. اما آشپزي كه ماهي ها را تحويل مي گرفت از آن دسته آدم هايي بود كه گفتم كمي بدجنس بودند. چون مواقعي كه بچه ها مي خواستند به مرخصي بروند هر چه دنبالش مي گشتيم تا كليد سردخانه را بگيريم، پيدايش نمي شد!

اين بود كه گفتيم بياييم كمي سر به سرش بگذاريم. براي همين يك روز كه وارد سردخانه شده بود در را پشت سرش بستيم و هر چه در زد باز نكرديم. تا اين كه بالاخره يكي از كارگراني كه روي چاه، در پشت ديوار سردخانه كار مي كرد، علي رغم صداي دستگاه هاي حفاري متوجه شد يك نفر دارد داخل سردخانه به در مي كوبد. آمد به ما گفت مثل اين كه كسي داخل سردخانه است! بالاخره بيرونش آورديم و او كه حسابي كلافه شده بود مرتب به زبان ايتاليايي به زمين و زمان فحش مي داد.

يك روز هم رئيس زمين شناسي سكو آمد در سالن موسيقي ديد من دارم به صفحه هاي كلاسيك گوش مي كنم. گفت عجب مگر شما ايراني ها به اين چيزها هم گوش مي كنيد. من شروع كردم از موسيقي كلاسيك برايش گفتن. چند روز بعد مرا به خانه اش در خرمشهر برد تا صفحه هاي موسيقي كلاسيك را كه با خودش از ايتاليا آورده بود به من نشان دهد و گفت هر كدام را كه مي خواهي مي تواني ببري گوش كني. روزي هم كه از ايران مي رفت من همه مجموعه اش را از او خريدم و هنوز هم آنها را دارم.

* موقعي كه انقلاب شد هم در آجيپ بوديد؟ برخورد ايتاليايي ها با انقلاب چگونه بود؟

هوشنگ انتظامي (1)

- بله، آن موقع هم در آجيپ بودم. در دفتر سيريپ در تهران و خرمشهر هم مديران ايراني بودند و هم ايتاليايي، اما بايد بگويم برخورد ايتاليايي ها با انقلاب خوب بود، علي رغم اين كه نمي دانستند ممكن است سرنوشت كارشان در ايران چه شود، به خواست مردم احترام مي گذاشتند. يادم هست يك روز در دفتر خرمشهر بودم، رئيس امور اداري شركت را كه يك ايتاليايي بود، جلوي در اتاقش ديدم، روزنامه اي به زبان ايتاليايي در دستش بود و به محض ديدن من گفت: ببين اينجا نوشته شاه مي رود. من به ايتاليايي به او جواب دادم: يعني فرار مي كند! خنديد و گفت: يعني اين قدر منتظر هستيد؟!

* در جريان حوادث انقلاب كار شما متوقف نشد؟

- تقريبا سال 1356 و در شروع حوادث انقلاب بود كه سكوي حفاري دچار نقص فني شد و آن را براي تعميرات اساسي به آفريقاي جنوبي فرستادند. البته اين سكو هيچ وقت برنگشت. يعني در مسير بازگشت غرق شد و حتي شايع شد سكو عمرش را كرده بود و صاحبانش عمدا آن را غرق كردند تا از بيمه خسارت بگيرند و براي همين ما به دفتر خرمشهر و بعد به تهران منتقل شديم و بعد از انقلاب هم توسعه ميدان هاي دريايي به شركت تازه تاسيس فلات قاره واگذار شد. اما دفتر آجيپ در تهران هيچ وقت تعطيل نشد و هميشه به نوعي در ايران فعال بود.

* آيا حوادث انقلاب به درون شركت سيريپ هم رسيد؟

- بله، يادم هست اين كه در بحبوحه انقلاب بود كه همه جا عكس هاي شاه را پايين مي كشيدند، جواني ايراني به نام ساريخاني در دفتر خرمشهر در اتاق راديو كار مي كرد، آمد به اتاق من و گفت من از اين عكس هاي شاه كه به در و ديوار است، ناراحتم. اگر يك نفر همت كند و كمك ام كند، همه آنها را پايين مي آورم. گفتم من هستم. بعد يك صندلي را برداشتيم و صندلي را زير پايمان مي گذاشتيم و به كمك هم عكس ها را مي كشيديم پايين. منتظر بوديم ببينيم عكس العمل بقيه چيست و آيا كسي مي آيد تا جلوي ما را بگيرد يا خير. يك دفعه ديديم خانم منشي مديرعامل، عكس شاه به دست وسط راهرو ايستاده و مي پرسد: اين را كجا بگذارم؟! گفتم فعلا در گوشه اي از دستشويي تا بعدا تصميم بگيريم! البته تنها يك نفر كه بعد اسمش جزو همكاران سازمان امنيت درآمد، جلو آمد و به من گفت شما با اين كارتان به اعليحضرت و شخص اول مملكت توهين كرده ايد.

* با تشكيل فلات قاره شما هم به اين شركت ملحق شديد؟

- زماني كه فلات قاره تاسيس شد، عده زيادي را بازخريد كردند، اما نگذاشتند من بازخريد شوم و گفتند در شركت جديد به شما نياز داريم. من به نوعي از نخستين اعضاي فلات قاره و قديمي ترين اعضاي آن هستم. يكي دو سال هم در فلات قاره كار كردم و سال 1359 با 60 سال سن بازنشست شدم.

* ظاهرا شما هنوز هم مشغول به كار هستيد؟

- بله، واقعيت اين است كه بعد از بازنشستگي يك روز هم استراحت نكردم. دكتر براگا كه رئيس آجيپ در تهران بود صدايم كرد و به زبان ايتاليايي گفت مي خواهم گپي با هم بزنيم. به من گفت حاضري بروي سر كار؟ گفتم من تازه بازنشسته شده ام، هنوز يك روز هم استراحت نكرده ام. گفت تو آدم فعالي بودي، بي كاري اذيتت مي كند. يك شركت ايتاليايي در حال تاسيس خط لوله اي در ايران بود تا تا نفت را از منطقه زاگرس به تهران بياورد. در آنجا مشغول به كار شدم.

* در حال حاضر در كجا مشغول هستيد؟

در حال حاضر در شركت ري آب هستم. چند وقت پيش استعفا نوشتم، گفتم 85 سال سن دارم و 60 سال كار كرده ام. ديگر بروم جا براي نيروهاي جوان باز شود، مديرعامل من را خواست و بعد از چانه زدن زياد قرار شد، هفته اي سه روز بروم. گفت هر ساعتي مي تواني بيا و الان صبح ها ديرتر در كارم حاضر شوم و به جايش عصرها بيشتر بمانم.

* شما كتابي هم با نام "نكات كاربردي در حفاري گمانه هاي ژئوپولتيك" به رشته تحرير درآورده ايد. در مورد اين كتاب بگوييد.

مدارك هوشنگ انتظامي (6)

- بله، اين كتاب در واقع حاصل تجارب حرفه اي من است. تجاربي كه طي ساليان طولاني از نظارت بر حفاري و عميليات ژئوتكنيك در بخش هاي مختلف به دست آورده ام. مي دانيد كه در هر كاري در فعاليت هاي تاسيساتي و ساختماني قبلا بايد مقاومت زمين بررسي و محاسبه شود. اين كتاب را قبل از چاپ براي روسا و كارشناسان بخش هاي مختلف شركت ري آب كه در حال حاضر در آن مشغول به كار هستم، فرستادم و در نامه اي از آنها خواهش كردم كه با نگاه انتقادي آن را بررسي كنند و نه با تعريف و تمجيد.

يادداشتم را هم با اين شعر حافظ آغاز كردم كه: "قند آميخته با گل نه علاج دل ما است- بوسه اي چند درآميز به دشنامي چند" بعد كه نظرات جمع آوري شد، اغلب كتاب تحسين را كرده بودند و مي گفتند فكر نمي كرديم كتاب اين همه كاربردي و مفيد باشد. برخي نيز نوشته بودند كه الحق هنوز دود از كنده بلند مي شود!

* شما بعد از اين همه سال باز هم فعال و پرانرژي هستيد. آيا مي توانيد رمز اين شادابي و روحيه خوب را براي مان بگوييد؟

- اين سوال را يك بار خانم دكتري كه براي تست قلب پيش او رفته بودم، از من پرسيد. گفت راز عمر طولاني و سلامتي شما چيست؟ گفتم مگر شما بدون حق ويزيت به ما اطلاعات مي دهيد؟ (مي خندد).

اما از شوخي گذشته فكر مي كنم. نخوردن زياد گوشت قرمز، مصرف ماهي، سبزيجات و لبنيات، تحرك و ورزش و از همه مهم تر خوش قلبي! اگر انسان بد طينت باشد مدام بايد حرص بخورد كه مثلا چرا فلان همكارم به آن موفقيت رسيد و دنيا را هم براي خودش و هم براي ديگران تلخ مي كند، اما برعكش اگر براي موفقيت ديگران خوشحال شويد به خودتان هم كمك كرده ايد.

من در محل كار هم كه بودم با همكاران شوخي مي كرديم و نمي گذاشتيم كسي افسرده باشد. زماني در سكو ديدم يكي از همكاران كه تازه از خانه برگشته، قيافه اش گرفته است. گفتم چه شده چرا نگراني؟ گفت وقتي مي آمدم پسرم تب داشت و نگران او هستم. از او پرسيدم آدرس خانه تان كجا است؟ گفت سه راه ضرابخانه.

گفتم اتفاقا منزل خواهر خانم من آن نزديكي است. آن زمان تلفن خيلي كم بود. او را به اتاق تلفن بردم و از آنجا با دفتر آجيپ در تهران تماس گرفتيم و آنها به خانه خواهر خانم من وصل كردند و به آنها گفتيم تا به سراغ خانم اين همكارم بروند و او را بياورند تا با همسرش صحبت كند. بالاخره او با همسرش حرف زد و نگراني اش برطرف شد. رئيس ايتاليايي ام هميشه مي گفت وقتي فلاني روي سكو است، نمي گذارد كسي غصه بخورد.

* كمي هم از همسر و خانواده تان بگوييد.

من و همسرم سال ها است كه با هم زندگي مي كنيم. همسرم چه آن زمان ها كه من دور از خانه و در دريا كار مي كردم و چه حالا هميشه يار و ياور من بوده است. چهار فرزند دارم، دو دختر و دو پسر. سال گذشته نزد پسر بزرگم كه دكتر توانبخشي است و در آمريكا زندگي مي كند، رفتيم. يك طبقه آپارتمان و همه جور امكانات را در اختيار ما گذاشت. گفت: "پدر، من از وقتي يادم مي آيد شما هميشه در دريا بوديد و براي تامين زندگي ما كار كرده ايد، حالا مدتي اينجا بمانيد و استراحت كنيد."

هنوز يك ماه نشده بود كه گفتم مي خواهم برگردم. ناراحت شد و گفت: "مگر چيزي كم داريد، اصلا آنجا چه خبر است؟!" گفتم: "دلم براي يوسف آباد تنگ شده، مي خواهم بروم در صف شير بايستم!"

گفت و گو از مهرداد علمداري