وزیری هامانه در دوران نظام وظیفه
خاطرات و تجربیات مهندس وزیری هامانه، در کتابی با عنوان «فرزند کویر و نیم قرن خدمت در صنعت نفت» در قالب یک مصاحبه تاریخ شفاهی به همت پیمانه صالحی و محمدحسین یزدانی راد منتشر شده است. برای انعکاس بیشتر این تجربیات در صنعت نفت، در مدیریت موزهها و مرکز اسناد صنعت نفت برآن شدیم که به صورت منظم و سریالی، هر هفته بخشهایی از این مجموعه را در معرض دید کارکنان صنعت نفت قرار دهیم. این سومین شماره از داستان «فرزند کویر» است، که در آن مهندس هامانه، درخصوص چگونگی ورود به شرکت نفت و نحوه استخدام در شرکت سخن گفتهاند.
آزمون ورودی
در آن سالها وقتی فیلم «پرستوها به لانه باز میگردند» را در سینما دیدم، کشاورزی که از روستا به تهران آماده بود، ساختمان شرکت ملی نفت را نشان میداد و جملهای به این مضمون بیان میکرد: «اینجا شرکت نفته!» این دیالوگ خیلی روی من اثر گذاشت. همیشه کنجکاو بودم که بدانم در این ساختمان چه خبر است. شرایط کارآموزی در پالایشگاه کرمانشاه و انضباط حاکم بر آنجا نیز برای من تحریککننده بود.
مدتی در کارخانه اونیورسال مشغول کار بودم، توسط یکی از دوستانم به شرکت نفت معرفی شدم. برای اولین بار به ساختمان مرکزی شرکت ملی نفت رفتم. وقتی وارد شدم، نامه را به دست مدیر مربوطه دادم و در دفتر ایشان نشستم. متوجه شدم آن فرد، مدیر رده سوم یا چهارم است. وقتی نامه را خواند، پرسید: «میخواهید به شرکت نفت بیایید؟» گفتم: «اگر شما بفرمایید، بله!» یک مرتبه برآشفت و با تندی خاصی گفت: «مگر اینجا دروازه است که همه دلشان میخواهد وارد بشوند؟!»
یک دفعه اتاق دور سرم چرخید! فکر میکردم مقام بالایی دارد. شروع کرد به اهانت و تحقیر، در نهایت هم گفت: «آقا، بفرمایید بیرون». من این قدر حالم بد شده بود که نفهمیدم چطور از آنجا بیرون آمدم و به خانه برگشتم. همچنین در آزمون استخدامی شرکت پان آمریکن (دفتر آن در خیابان حافظ بود)، شرکت کرده بودم که اتفاقا قبول شده بودم و برایم دعوتنامه آمده بود، ولی گفتند که محل کارم دریاست و باید سه هفته آنجا کار میکردم، که منصرف شدم.
این داستانها گذشت تا اینکه وقتی در گمرک بوشهر کار میکردم، به دوستانم سپرده بودم اگر جای دیگری استخدام میکند، مرا خبر کنند. یک روز تلگرافی به این مضمون رسید: «پیرو سفارش شما، روز یکشنبه تهران باشید.» به رئیس گمرک گفتم: «برایم کار فوری پیش آمده است و باید به تهران بروم.»
به تهران آمدم و آگهی استخدام شرکت ملی نفت را دیدم. از خوشحالی سر از پا نمیشناختم! نگاهی به کتابها انداختم و سر جلسه آزمون کتبی رفتم. سؤالات امتحانی خیلی پیچیده بود و بیشتر اطلاعات عمومی بود. آزمون از محتوای درسهای مکانیک، ریاضی، الکتریسیته صنعتی و زبان انگلیسی طرح شده بود. پنج روز بعد از آزمون کتبی قرار مصاحبه گذاشته شد.
شرکت نفت میخواست از طریق این آزمون ۲۵ مهندس استخدام کند. پروسه استخدام در شرکت نفت مقررات خاصی داشت و هیئتمدیره و مدیرعامل تصمیم میگرفتند و مجوز برای جذب نیرو توسط مدیرعامل صادر میشد، بعد مدیریت امور اداری آگهی استخدام میداد و آزمون برگزار میشد. سپس افرادی را که در آزمون کتبی پذیرفته شده بودند، برای انجام مصاحبه دعوت میکردند. مسیر استخدام مشخص بود و فرایند خاصی را طی میکرد. خوشبختانه برای فعالیتهای سیاسی دانشگاه، برایم پروندهسازی نکرده بودند، فقط نمره انضباط مرا کم کرده بودند. پس این امر در روند استخدام در شرکت ملی نفت تأثیری نگذاشت.
مصاحبه استخدامی شرکت نفت
به شرکتهای قبلی که برای مصاحبه رفته بودم، اصلا بحث فنی مطرح نبود. ولی مصاحبه شرکت نفت کاملا فنی بود و سؤالات مهندسی، فنی و مدیریتی پرسیده میشد. همینطور تعداد مصاحبهکنندگان بیشتر بود و افراد زیادی دور یک میز مینشستند و سؤالات متعددی میپرسیدند. مصاحبه استخدامی شرکت نفت با جلسات مصاحبه در شرکتهایی که پیش از آن رفته بودم، کاملا متفاوت بود. مصاحبهکنندگان به همه نکات فنی و مهندسی توجه داشتند و حتی از درسهای عمومی مثل جغرافیا و زبان هم سؤال میپرسیدند. همینطور به ارتباط با زیردستان و کارگران اهمیت زیادی میدادند و به طور مثال سؤال میکردند که اگر کارگرها اعتراض کنند، شما چه عکسالعملی نشان میدهید.
دکتر داودزاده استادم در دانشگاه یکی از اشخاصی بود که در مصاحبه استخدامی اظهار نظر میکرد. من در کنار افرادی که برای مصاحبه دعوت شده بودند نشسته بودم تا به نوبت صدا بزنند. لیست متقاضیان را دیده بودم و اسم من هم در آن لیست درج شده بود. یکمرتبه مسئول انجام کارهای مصاحبه گفت: دکتر داودزاده با شما کار دارند. کمی ناراحت شدم و ترسی در من ایجاد شد. وقتی داخل اتاق دکتر داودزاده رفتم، گفت: «وزیری خودت هستی؟ حالا برو!» اگر قرار بود به ترتیب حروف الفبا برای مصاحبه صدا بزنند من نفر آخر بودم، ولی یکمرتبه اسم مرا به عنوان اولین نفرها صدا کردند. ترسم ده برابر شد!
وقتی به اتاق مصاحبه وارد شدم، کسی را جز استاد داودزاده نمیشناختم. وی بلند شد و گفت: «آقای وزیری شاگردم بودهاند و من از ایشان سؤالی ندارم. حالا هر کسی، هر سؤالی میخواهد، بپرسد». جملهای که گفت، هم به ضرر و هم به نفع من تمام شد. به عبارتی کاری کرد تا کسانی که با او مشکل داشتند، به من سخت بگیرند و سؤالات پیچیده بپرسند. آنها حدود یک ساعت مرا سؤالپیچ کردند. من هم هر آنچه بلد بودم پاسخ دادم.
آخر جلسه دکتر داودزاده دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: «بارکالله به خودم که چنین شاگردی تربیت کردهام. گفتند: مرخص هستید». من میترسیدم و نگران بودم، برای همین به استاد داودزاده گفتم استاد، حالا چه میشود؟ او گفت: «تو که باید خیلی تیزتر از این حرفها باشی!» بیرون که آمدم، فکر کردم که مفهوم پاسخ ایشان این است که قبول شدهام و مرا پذیرفتهاند.
بالاخره اینطور جمعبندی شد که مرا قبول کردهاند و در زمان مقرر اطلاع میدهند. مراحل استخدام در شرکت نفت خیلی قانونمند، طولانی و پیچیده بود. مقررات سختی داشت که باید موبهمو اجرا میشد. برخلاف سایر مؤسسات و سازمانها که مقررات به دست مدیر بود، در این مجموعه کسی نمیتوانست در مقررات دخالت کند. مراحل پذیرش باید سپری میشد و استعلامهایی میگرفتند. به هر حال همه کارهای استخدام انجام شد و اطلاع دادند که باید هشتم آبان ۱۳۵۲ خودم را به واحد امور مهندسی و ساختمان شرکت نفت معرفی کنم و کارم را شروع نمایم.
شرکت نفت برای سابقه کار ارزش زیادی قائل بود، البته سابقه کار قبل از تحصیلات دانشگاهی را نمیپذیرفتند. همینطور کار در هر شرکتی را قبول نداشتند، بلکه باید با کاری که قرار بود در شرکت نفت انجام دهیم، مرتبط باشد. من سابقه کار در گمرک بوشهر را مطرح نکردم، ولی سوابق مربوط به فعالیت در کارخانه اونیورسال را نشان دادم و قبول کردند. هر کارمندی که سابقه کارش صفر بود، باید براساس مدرک تحصیلی، مدتی کارآموزی میکرد. من چون لیسانس داشتم، باید دو سال کارآموزی میکردم. ولی به دلیل اینکه سابقه کار در اونیورسال را قبول کرده بودند، مدت دوره کارآموزیام به یک سال تبدیل شد. پس از طی دوره کارآموزی هم دوباره مصاحبه مفصلی انجام میدادند تا ببینند که این فرد، شایستگی رسمی شدن در شرکت ملی نفت را دارد یا نه. این مصاحبه پس از کارآموزی توسط رئیس آموزش مرکزی و همکارانشان انجام میشد.