در دهه نخست پس از انقلاب، شکل انتخابها و انتصابها در سازمانها تفاوتی جدی با دورههای دیگر داشت، وزارت نفت نیز در این شرایط استثناء نبود. سید کاظم وزیری هامانه، در بخشی از خاطرات تاریخ شفاهیاش «فرزند کویر»، به چگونگی انتخابش به عنوان معاون امور اداری در دوران اسارت آقای بوشهری اشاره کرده و از تجربیاتش در آن دوران سخن گفته است.
نخستین مسئولیت، معاونت امور اداری
داستانها و ماجراهای اوایل انقلاب، شکل خاصی داشت. انتصاب به معاونت امور اداری، یک اتفاق بود. در دورهای که شهید تندگویان اسیر و آقای سادات کفیل وزارت نفت بود، من در بخش طراحی مهندسی کار میکردم و آقای بوترابی، مدیر این بخش بود. پیش از آن، آقای بهاءالدین غروی را از خارج از مجموعه نفت آورد و با حکم آقای بوشهری به سمت معاون مدیر امور اداری منصوب کرده بود. در واقع مدیر امور اداری، آقای بوشهری بود که آن زمان در عراق اسیر شده بود. پس آقای غروی در امور اداری، مسئولیت کامل و اختیارات مدیر را داشت. بعد به دلیل اینکه بیست سال بود همدیگر را میشناختیم و شخص دیگری را غیر از من در مجموعه نفت نمیشناخت، خیلی اصرار کرد که با ایشان همکاری کنم. من به ایشان میگفتم: «آقای غروی، من تا حالا یک نامه اداری هم ننوشتهام!»
آقای غروی بهانههای مرا قبول نکرد و این شد که پذیرفتم از واحد طراحی مهندسی به امور اداری بروم. بعد حکم معاونت امور اداری شرکت نفت را برای من صادر کردند. این را بگویم که من بعدها اصلا از این انتقال، پشیمان نشدم. اگر در بخش مهندسی هم میماندم، مرا به عنوان ریاست این بخش انتخاب میکردند ولی با این تغییر، دو مسیر شغلی کاملا متفاوت را تجربه کردم. به این صورت مجبور شدم مواردی را که از آنها هیچ اطلاعی نداشتم، بیاموزم. به این ترتیب زمینههای بیشتری برای خدمت من فراهم شد و پس از مدت کوتاهی هم این انتصاب مورد تصویب هیئت سرپرستان قرار گرفت.
من خواسته یا ناخواسته، بهطور قانونی مسئولیت معاونت امور اداری را عهدهدار شدم. آن زمان اطلاع دقیقی از قوانین اداری نداشتم و نمیدانستم از یک رده به بالا، باید هیئت مدیره حکم را تصویب میکرد. به همین دلیل مصوبه هیئت مدیره در مورد حکم انتصاب اینجانب، صادر و ابلاغ شد و به این دلیل تصمیم گرفتم ظرف سه روز، کتابچه قوانین اداری شرکت نفت را بخوانم. همینطور قسمتهایی را که بیشتر مورد نیاز قرار میگرفت، علامت زده بودم و مثل مشق شب، خودم را آماده میکردم. از همان اولین مسئولیتی که عهدهدار شدم، از افرادی که پیش از ورود من در آن مجموعه بودند و سوابق بالایی داشتند، استفاده میکردم. آن زمان در مدیریت امور اداری، کارمندانی با سابقه بالای 43 داشتیم که از تجربههای آنان استفاده میکردم. تقریبا در تمام مسئولیتهایی که داشتم ـ چه اوایل انقلاب و چه پس از آن ـ همین مشی را ادامه دادم و دنبال کسانی بودم که کاربلد باشند یا حداقل بفهمند و درک بالایی داشته باشند. همین اخلاق باعث میشد که در محیطهای کاری مختلف، تنش وجود نداشته باشد. یادم نمیآید در جایی کار کرده باشم که پُرتنش بوده باشد.
وقتی از واحد طراحی مهندسی به بخش امور اداری رفتم، یک نفر را با خودم جابجا نکردم. وزیر هم که شدم به جز یکی دو نفر، کسی را از خارج از مجموعه نفت نیاوردم. این رویه باعث میشود که رابطه عاطفی با پرسنل شکل بگیرد و این، همیشه برایم مفید و راهگشا بوده است. استدلالم این بود که صنعت نفت غنی است و تا پیش از انقلاب، وزیر و نخستوزیر صادر میکرد، پس چرا الان باید از نیروهای سایر بخشها استفاده کند! به همین دلیل امیدوارم همیشه در خاطره کارکنان نفت، با نیکی از من یاد شود.
از همان روزهای اول حضور در مدیریت امور اداری، تصمیم گرفتم پروندههای مدیران و پرسنل را بررسی کنم. در ابتدا پرونده دکتر اقبال را مطالعه کردم که خیلی کمحجم بود! پرونده بعضی از پرسنل هم قطور و بعضا مشتمل بر دو جلد بود. نکته خاصی در پرونده دکتر اقبال ندیدم که نظرم را جلب کند، فقط بیشترین درخواست پرسنل از ایشان، مربوط به همان وام معروف به وام دکتر اقبال بود که قبلا عرض کردم. ایشان در پاسخ به درخواستهای وام، کلمات «میشود» یا «نمیشود» را مینوشت. نگاه دکتر اقبال به پرسنل نفت بسیار مثبت بود و کسانی که درخواستی از ایشان داشتند، ساعت شش صبح به دفترشان میرفتند و معمولا هم از هیچ کمکی دریغ نمیکرد.