روستای مشعلهای روشن بر فراز بامها
نفت سفید؛ الماسی در دل تاریخ
پاریس ایران؛ جایی در دل کوه که شعلههای رقصانش، چهرههای درهم شکسته مردان و زنانی را نوازش میدهد که گذر عمری سخت را بر دستان و صورت خود به تصویر کشیدهاند.تصویری بر بلندای شعلههای روشن گاز در روستایی زیبا، روستایی زیبا که در اطراف خود، در دل کوه و دشت، چشمههای جوشان نفتی غیرقابل باوری را پرورانده که نفس را در سینهات حبس میکند.....
سفر به روستایی که پیدایش چاه نفت، آن را به عرش رساند و با بسته شدن چاه و رفتن نفت، به فرش رسید! سفر به خوزستان معمولاً خاطراتی را در تو زنده میکند که جنگ و ایستادگی و شجاعت مردم نجیب و غیور آن، از بارزترین این خاطرات است.
زادگاه حماسه؛ جایی که در عین روسپیدی در جنگی نابرابر که سالها مقاومت را در مردمانش پرورش داد، در جایجای خود، چشمههای جوشان سیاهی را همچون بغضی فروخورده بیرون میدهد که میتواند در عین حال، زیباترین قسمت سفر و شاید غمگینترین بخش آن باشد، سفری از نفت سیاه به نفت سفید!
روایتی تلخ از یک شهر نیمه مرده که بیشتر خانوادهها آن را ترک کردهاند و تنها معدودی به ناچار، ساکن آن هستند. "نفت سفید" نشانگر صعود و نزول تاریخی یک زندگی عشایری است که با ظهور نفت و کشف مخازن نفتی به ناگهان دگرگون و از یک زندگی روستایی خودکفا به شهری صنعتی با شیوه زندگی مدرن تبدیل و با خشک شدن چاه نفت، تبدیل به روستایی کاملاً ابتدایی شد.
حدود ۶۵ کیلومتربعد از اهواز، نخستین نشانههای روستا را میبینی! زیبا، بینظیر و بکر با مشعلهایی روشن در دل کوه! اینجا روستای "نفت سفید" است.
زیر خاکش سفیداست و رویآن سیاه؛ تناقضی آشکار که مثل یک بیماری مسری به اهالی ناراضی روستا سرایت کرده و «ماندگاری» را همچو مهری ابدی بر پیشانیهای آنان که روزی بسیار بلند بوده، زده است.
با آن که تصویر شعلههای گاز در چشمانش میرقصد و به نظر شاد میرسد، با آهی که از سینه برآمده، میگوید: خاک این روستا، با همه بی فایده بودنش برای اهالی، نمکگیر است و اجازه خروج به هیچ کس را نمیدهد تا مردمانش تا آخر عمر بمانند و در سایه روشن نور مشعلها، برای همیشه دل سنگها را بشکافند و گنج درون آن را زینتبخش خانههای خود سازند!
ساکنان نفت سفید که اکثراً بختیاری هستند، پیش از این، برای شرکتهای نفتی کار میکردند و یا از طریق رونقی که این شرکتها در منطقه ایجاد کرده بودند، به داد و ستد میپرداختند. اما امروز از بازار قدیمی شهر، جز یک مخروبه، چیزی باقی نمانده است.
بختیاریها، ابتدا مانند اکثر مردم ایران، عشایری کوچ نشین بودند که با پیدایش نفت،یکجانشین شدند. صدای پتکی که برروی سنگها میخورد، بازنمای صدای ضربان قلب شهری است که روزی سرحال میتپیده و اکنون تنها در حد زنده ماندن، میزند.
وقتی با کاروان خبرنگاران کنار مخروبهای که به گفته یکی از اهالی قبلاً بیمارستان بوده، به تماشا میایستیم به این نکته میاندیشی که در اینجا حضور نفت، زندگی عشایری را به یک زندگی شهری تبدیل کرد و فقدان آن، مردمی را برجا گذاشت که از کشاورزی و دامداریهیچ تصوری ندارند.
رودخانه شهر خشک شده و امکان رونق کشاورزی وجود ندارد. از سینما جز سردر و از مدرسه جز میز و نیمکتی شکسته چیز دیگری به چشم نمیخورد. تصاویر زندگی در نفت سفید،یادآوری صد سال گذشته ایران و زندگی مردمانی است که از تکنولوژی هیچ بویی نبرده بودند؛ دورانی که بهداشت وجود نداشت! آن هم در مکانی که زمانی با شروع حفاری وپیدایش نفت وگاز در آن منطقه (سال ۱۳۲۴ و آغاز بهرهبرداری از چاه شماره ۵)، ساخت شهرکی در خاورمیانهاز سوی انگلیسیهاآغاز شد که مانند نداشت.
پیش از آن که جذب مشعلهای فروزان بر بام خانهها شوی، خرابهها از دل تاریخ سر برمیآورند تا بگویند اگر رنگ فراموشی بر تنشان نشسته، اما همچنان بوی خوش تاریخ این سرزمین را میدهند.
نام روستا از گنجینهای که در دلش نهفته، گرفته شده؛ زیر خاک این سرزمین چند چاه نفت وجود دارد، نفتی که رنگش سفید (بیرنگ) و کیفیتش به قدری بالاست که میتوان بدون انجام هیچگونه تصفیهای، به عنوان بنزین از آن استفاده کرد!ولی در حال حاضر، خبری از استخراج نفت در اینجا نیست و اکثر ساکنانش معدنچی و سنگشکن هستند.
جورج زیمل، جامعهشناس آلمانی برای چنین مسایلی از اصطلاح "تراژدی فرهنگ" استفاده میکند. تراژدی فرهنگ از این واقعیت ریشه میگیرد که در طول زمان فرهنگ عینی رشد تصاعدی دارد، در حالی که فرهنگ فردی و ظرفیت تولید فرهنگ عینی، فقط به طور نامحسوسی رشد میکند.
این امر بدین مفهوم است که قابلیتهای فردی اندک ما نمیتواند همگام با تولیدات فرهنگی ما پیش برود! در نتیجه ما محکوم به کمتر فهمیدن جهانی هستیم که خود، خلق کردهایم و در نتیجه، هرچه بیشتر تحت کنترل آن درمیآییم.
تراژدی فرهنگ زیمل مربوط به جوامعی است که پیشرفت تکنولوژی سریع است و ذهنیت افراد نتوانسته همسطح آن پیش برود. در مورد زندگی در نفت سفید قضیهکاملاً برعکس است! این تراژدی ناشی از فرهنگ عینیو ملموسی است که دیگر وجود ندارد و ذهنیتی که از فرهنگ عینیاکنون خود جلوتر است ولی چون دسترسی به فرهنگ مادی ندارد دیگر نمیتواند خود را با شرایط جدید وفق دهد، در نتیجه افسرده می شود و این افسردگیچیزی نیست جز نتیجه تجربه زندگی بهتری که دیگر وجود ندارد!
نفت سفید شگفتیهای بیشماری دارد! روستایی کوچک در دل تاریخ! تاریخ پیدایش طلای سیاه در روستایی سفید! هرچه سیاهی را میکاوی به دل سپیدی بیشتر نزدیک میشوی.
روحالله خدادادی، دهیار این روستای کوچک همپای ما میشود تا کمی از ناگفتههای سرزمین کوچکش را برای خبرنگارانی بازگو کند که امیدوار است در جایی نقل میشود تا شاید به همان اندازه که صنعت نفت با راهاندازی شهرموزههایش در پی ماندگاری مناطقی است که در عین داشتن طلا، اکنون تنها روسپیدی را برای خود نگاه داشتهاند، دیگران نیز دمی به آن بیندیشند.
به مسجد، گورستان و حمام زیبا با شاهکار معماری، اما مخروبه که میرسیم، میگوید: این منطقه کلاًبا همت انگلیسیها واستفاده از آهنآلات که بر رویآنها نام «منچستر و Made in England» ثبت شده، ساخته شد.
شرکت نفت ایران- انگلیس تاسیسشد و از آنجا که آنها نمیتوانستند با شرایط سرزمینی و روستایی مردم ایران زندگی کنند، خانههاییموسوم به «بنگله»برای اقامت موقت خود ساختند و به این ترتیب، روستای نفت سفید شکل گرفت.
بر اساس درس استعمارگری، صاحبان طلای سیاه در اولویت دوم قرار گرفتند تا نفت این روستای سفید که از نوع بسیار مرغوب هم بود، تنها به کسانی برسد که کشفش کرده بودند! آنها از مدرنترین امکانات از قبیل استفاده از سیستم مخابرات، تلفنهایمدرن هندلی، سینما، مدرسه، سیستم فاضلابی که حتی تا به آن روز در تهران هم وجود نداشت، استخر سرپوشیده وروباز، برق زیرزمینی به جایبرق هوایی و ...استفاده کردند و به همین علت بود که روستایی کوچک در دل کویری گرم، همچون نگین الماسی درخشید تا به خاطر گنج پنهان خود، دیگران و نه مردم خود را سیراب سازد!
دهیار این دهکده کوچک در حالی که نفسی تازه میکند، ادامه میدهد: اینها تنها بخشی از تاریخ نانوشته آن دوران است؛ ایستگاه تولید برق، جاده آسفالتهای که هماکنون نیز از آن استفاده میشود، منازل ضد زلزله و ...، از دیگر برگهای زرین تاریخ این دهکده کوچک و گمنام نفتی است.
نفت سفید در واقع، آغاز تاریخ نفتی کشوری است که بعدها فهمید این ثروت خدادادی (طلای سیاه) چنانچه درست استفاده نشود همانند دیگر نعمات خداوندی؛ میتواند نقمت باشد و نه نعمت!
خدادادی در ادامه سخنانش و با نگاهی حاکی از حسرت، میگوید: روند رو به رشد نفت سفید تا سال 1347 ادامه داشت و پس از آن نفت سفید در سراشیبی سقوط قرار گرفت و به قولی، نابودی آن، کلید خورد. این که چرا مدیریت وقت شرکت ملی نفت، دکتر اقبال،تصمیم گرفت دهکده زیبای نفت سفیدرا با قراردادیناچیز و تنها به مبلغ 13 میلیون و سیصد هزار تومان به ارتش واگذار کند، هنوز مشخص نیست!
به گفته خدادادی، ارتش نیز به دلیل خوی نظامیگری از بدو تحویل گرفتن روستا، هر چیز مورد نیازخود را به تاراج برد و تا شروع انقلاب وجنگ عراق، نفت سفید نیمه جان پا برجا ماند. منطقه دگرگون شد و با رفتن انگلیسیها، این دگرگونی بیش از پیش، خود را نشان داد. با شروع جنگ،بار دیگر نبض حیات درنفت سفید پدیدار شد وبا سرازیرشدن بیش از 6 هزار نفر از جنگزدگان شهرهای اهواز، خرمشهر،آبادان، سوسنگرد، بوستان و حمیدیه، نفت سفید جان تازهایگرفت!
خون در رگهای نیمهجان روستا تزریق ونیمی از دهکده به عنوان پادگان نظامی واعزام نیرو به خط مقدم جبهه تبدیل شد. بیشتر جنگزدگان که در منطقه نیزار، محل سکنای عشایریا حاشیهنشینان نفت سفید،زندگی میکردند با بارش یک هفتهایو آمدن سیل خانههای خود را از دست دادند و به ناچار به داخل منازل ساخته شده و آماده ومجهز به جامانده از کارکنان انگلیسیمنتقل شدند.
خدادادی همچنان مشغول صحبت بود و ما به خرابههایی نگاه میکنیم که پشت هر آجر خود، هزاران حرف ناگفته دارد. اما در همین خرابهها، مشعلهای روشنی را میبینی که ۷۰ سال است که میسوزند، اما خم به ابرو نمیآورند تا با درد مردم خود تنها بسازند و بسوزند!
این مشعلهای روشن، حاصل گازرسانی به اهالی روستایی است که ساکنانش آنقدر به آنها خو گرفتهاند که از آنها به عنوان گرمایش و روشنایی استفاده میکنند. هٌرم آتش مشعلها صدایت میکند،گویی صدا یا بهتر است بگوییم نالهای مرموز تو را به سمتی میکشاند که بتوانی تاریخ نفت بزرگ سرزمینی را ببینی که شاید بیشتر مردمانش از آن بیخبرند!
نفت سفید جادویت میکند! نمیتوانی از آن و مردم خونگرمش دل بکنی! مردمی که چهرههایشان تاریخ مجسم صنعتی است که بار دیگر به پا خاسته تا آن را حیاتی دوباره بخشد. حیاتی که برای چندمین بار و پس از پایان جنگ تحمیلی بار دیگر از این روستا رخت بربست و با رفتن جنگزدگان به دیار خود، ارتش دست به تخریب خانهها، ایستگاههای تولید برق، سیستم فاضلاب و .... زد تا برای چندمین بار این روستا، تاریخ مردمی را روایت کند که به رغم تمام ناملایمات برجای ماندند؛ چراکه دیگر نه توانی برای رفتن داشتند و نه توشهای برای بردن و ساختن یک زندگی جدید!
پس تصمیم گرفتند بمانند اما از دولت و صنعتی که آنها را به عرش و سپس به فرش رساند، بخواهند این جمعیت ۷۲۱ نفری را دریابند و اجازه ندهند روستایی با مشعلهای فروزان بر فراز بامهایش که زمانی به پاریس ایران شهره بود، به همین راحتی به گورستانی دیگر تبدیل شود!
اکنون صنعت نفت و بخش ماندگار آن، موزه صنعت نفت، آستین همت را بالا زده تا با کمک همین مردم؛ مانایی این سرزمین کوچک را در قالب موزهای زیبا به آنها هدیه دهد تا شاید پس از سالها، سنگشکنان خط مقدم جبهه، تن خسته خود را به دستانی بسپارند که مطمئن هستند آنها را پاس میدارند.
بهرجا که میرسی، به هرحال باید آهنگ رفتن را بنوازی! ولی دل کندن از مهربانانی که با دست خالی، روی باز خود را با استکانی از چای محبت، نثارت کردهاند، سخت است. اما بار دیگر میرویم تا رسالت اطلاعرسانی خود را اینبار در واژههایی به وسعت این دشتها و کوهها در گوش کسانی فریاد بزنیم که میدانیم شنوا است!
سهيلا زماني