يادداشتي به مناسبت فرارسيدن هفته دفاع مقدس

چهارشنبه بیست و نهم شهریور ماه 1396يادداشتي به مناسبت فرارسيدن هفته دفاع مقدس

شب رفت، ستاره‌ها مانده‌اند هنوز!

انگار همين ديروز بود كه شهيد خرازي در ديدار با جمعي از سردبيران مطبوعات در جبهه‌هاي دفاع، ساده و صميمي و به زلالي روحش كه تا خدا پر كشيد، گفت: «جنگ را درست بنويسيد، درشت ننويسيد».

از آن زمان تاكنون پيام دفاع و بچه‌هايي كه خالص و مخلص در ميدان هاي دفاع از آب و خاك و دين و ايمانشان مردانه ظاهر شدند و درخشيدند و رفتند، همچنان مغفول مانده ‌است، زيرا ما بلد نيستيم جنگ را درست بنويسيم، بلكه آن را درشت مي‌نويسيم؛ چاره‌اي نيست: سايت راه مي اندازيم و نشريه و كتاب چاپ مي كنيم، اما جنگ را درست نمي نويسيم. وقتي ميراثداران، جاي خود را به ميراثخواران مي‌دهند، وقتي با يك نسل ايثارگر، دو نسل فاصله مي‌افتد و ميان بخشي از تاريخ، درست‌نوشتن را هم از ياد مي‌بريم و راويان اصيل تاريخ دفاع مقدس كه جاي خود را به نسل ها و فاصله‌ها مي‌دهند، خيلي چيزها فراموش مي‌شود.

روح اصالت دفاع مقدس و فرمانده جاودان آن گم مي‌شود و شكم هاي برآماسيده پر مي‌شود از ميراث بچه‌هايي كه يك روز صبح از بيم آن كه نگاه اشكبار مادر و خواهر مانع راهشان شود، پنهان و بي‌خداحافظي حتي، راه جبهه‌ها را در پيش گرفتند و مردانه رفتند و تا آخر ايستادند تا صحنه‌اي رقم بخورد كه زمين و زمان معرفت درك آن را نداشتند. چه كسي باور مي‌كرد كه ايراني، همزمان با جهاد اصغر، جهاد اكبر كند.

اگر آن روز رسول خدا به لشگريان بازآمده از جهاد سفارش جهاد اكبر را كرد، بچه‌هاي ايران از ميداني سربلند بيرون آمدند كه هم جهاد اصغر و هم جهاد اكبر بود. بچه‌هايي كه روح مطهرشان به شفافيت بلور بود و چيني نازك تنهايي‌شان را اشك شكسته بود و پيروز شدند تا براي نخستين بار در تاريخ، ايراني از بغض حكومت جور، به بيگانه تسليم نشود.

دفاع مقدس، هديه خدا به مردم ايران بود. خسارت هاي مادي را دست هاي باكفايت، جبران مي‌توانند، اما وقتي روح ملتي بزرگ شد، وقتي قامت مردانگي‌شان در كارگاه اخلاق پايمردي سفته شد، ديگر توفان هم مانع راهشان نمي‌شود كه فرزندان علي بودند و ادامه او كه مي‌گفت: بپرهيز از آن كه مرگ تو فرارسد درحالي‌كه از پروردگارت گريزان و در دنياپرستي غرق باشي.

اگر آن روز علي نگران آن بود كه حتي يكي مانند خود را در مبارزه بر سر حق ندارد، لشگرياني حالا بودند كه همه‌شان علي بودند. به زلالي آينه. پاكدامن و آسيب‌ناپذير. مسافران سجاده‌هاي شب. شيران محراب روز. وقتي نفس‌كشيدنت، بركت باشد، وقتي عرق تنت مقدس شود كه از گلاب پاكيزه‌تر شود، وقتي در خون خود دست‌نماز ساختي و شكل تازه‌اي از ايمان را به جهان نشان دادي، وقتي رستم حسرت يك لحظه جوانمردي‌ات را خورد، بپذير كه در جهادت، راه درست را مي‌روي، و آنها، بچه‌هاي خوب ايران از همين منظر شايسته بلندترين درودها هستند. آنها كه نامشان مترادف با مردي و مردانگي شد و خونشان آن قدر حق بود كه دامن ظالم را گرفت و گرفتار چنان سرنوشتي كردش كه عبرت همه جائران و ستم‌پيشگان تاريخ شد...

حالا وقتي خبر مي شوي كه در جنگ چه ها كه نشده است، وقتي در همه خطه جنوب نام ماندگار صنعت نفت روشن مانده است، مي توانيم چراغي را ببينيم كه از شب مقاومت تا دميدن خورشيد پيروزي روشن مانده است. صنعت نفت چراغ مقاومت را در همه خوزستان قهرمان روشن نگه داشت...

... و حالا ما مانده‌ايم و ميراثي از جوانمردي و پايمردي و حيف است كه بگذاريم اين ميراث ارجمند خوراك سفره‌هاي شكمهاي برآماسيده ميراثخواران شود.

همه لحظه‌هاي قدسي شعر عاشقانه دفاع مقدس را بايد سرمه چشمان اشكبارمان كنيم كه رفتن آنها را با ديدگان اشكبارمان ديده‌ايم. از اين بذر عاشقي بايد درختي تنومند از مردانگي و پايمردي، سر برآورد. نسل حماسه نبايد تمام شود...