خيلي سخت نيست كه بايستي و تصور كني بر آنها چه گذشت، وقتي بودن خود را، آبادان خود را ديدند كه از دود پر شد. به هم مي گفتند:
ـ بي شرف ها پالايشگاه را هم زدند. دود بود كه بلند مي شد و هر كس از يك طرف مي دويد به كمك و برايشان مهم نبود كه مسئوليتي در اين زمينه دارند يا نه. جانشان را حاضر بودند بدهند تا پالايشگاه نسوزد و شايد به همين دليل هم بود كه پالايشگاه ماند... همه جانشان بود، زنشان، فرزندشان... چيزي فراتر از محيط كار...
تقويم دروغ نميگويد. صفحات تقويم تندتند ورق ميخورد و ما ايستادهايم و هنوز قاب هايي را نگاه ميكنيم كه از پاييز پر است و نوارهاي سياه بر قاب تنهايي مادران روي تاقچه ماندهاست.
باز امشب هوس گريه پنهان دارم
ميل شبگردي در كوچه رندان دارم
و اين تصويرها در قاب هاي آلومينيومي كه از ايستادگي و پايمردي پرند، چراغ هايياند براي آن كه وسوسهها يقهمان را نگيرد. مادر هنوز سوگوار عزاي كودكي است كه در كوچه مردانگي دويده است و اشك هايش كليد معرفت كه اين گريههاي بيصدا از عاشقي يادگار دارد و تمام نميشود. مردان مبارزه و ايثار، قطب هاي جوانمردي و باليدن، سدهها پس از حماسه بزرگ عاشورا، هنوز ميل حسيني زيستن دارند. دوست دارند بهجاي «ايكاش گفتن» بخشي از لشگريان خدا باشند و خدا دوست دارد عشق را به قيمت گرانترين آزمايشها بسنجد.
احسب الناس ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون؟
آنها كه عاشق يكديگرند از بازي عاشقانه از خودگذشتگي لذت ميبرند، معيار، آزمودن و عيارسنجي عشق در عمل است:
اگر با من نبودش هيچ ميلي
چرا ظرف مرا بشكست ليلي؟
و ليلي از اين كوچه گذشتهاست. بوي عشق را ميتوان استشمام كرد كه از اين كوچه گذشتهاست. و كاش در اين هواي روحاني تا ابد نفس ميكشيديم تا عاشقي را درست تجربه كنيم؛ ما كه در كوچههاي خالي شب نماز بيكسي را ادا كردهايم و دست هايمان آن قدر در آسمان استجابت تاب خوردهاست كه دعاهايمان رنگ وصل به خود گرفته و شعرهايمان از سرخي سوختن، پر از يگانگي است و ميل يگانه شدن دارد.
شوق زيستن مان، اشتياق دوست داشتن بودهاست و قاعده بازي عاشقي را در گذر زمان آموختهايم:
رفتم به طبيب جان گفتم كه ببين دستم
هم بيدل و بيمارم، هم عاشق و سرمستم
صدگونه خلل دارم، اي كاش يكي بودي
با اين همه علت ها در شنقصه پيوستم
مهم خالي نكردن ميدان عاشقي براي فرصتطلبان و سوداگران است. بايد بر پاي عشق ايستاد و بر اين حلقه، بر اين طواف عاشقانه سوخت.
بنال وطن كه دردانههايت رفتهاند؛ بهترين زادههايت... فرزندان پاكي و دلداگي. غسلكرده در آفتاب رويش و جوانههاي سبز همه درختان بهشت، از قطرههاي خون عاشقان باليده است.
دگربار دگربار ز زنجير بجستم
ازين بند و ازين دام زبونگير بجستم
...
تا بعد و فرصتي ديگر!