تختی در پایتخت نفت

سه شنبه سی و یکم ارديبهشت ماه 1398تختی در پایتخت نفت

به بهانه اكران عمومي فیلم سینمایی "غلامرضا تختی"


فرشید خدادادیان

پژوهشگر تاریخ نفت


فیلم سینمایی "غلامرضا تختی" به کارگردانی بهرام توکلی و نویسندگی توکلی و سعید ملکان پس از اکران در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر، اکران عمومی خود را از بیست و پنجم اسفند سال 1397 آغاز و هنوز نیز بر روی پرده است. فیلمی زندگی نامه ای و ورزشی که البته آنگونه که باید دیده نشد و شاید یکی از دلایل این عدم استقبال نسبی، تجربه های نافرجام و ناموفق پیشین دیگر کارگردانان در معرفی جهان پهلوان باشد و کارشناسان سینمایی باید در مورد آن نظر بدهند.

اما در این فیلم به مواردی از زندگی"تختی"اشاره می شود که مرتبط با کار وی در سال های نوجوانی در مسجد سلیمان،پایتخت نفت ایران و پس از آن ارتباط وی با موضوع ملی شدن نفت و ارادت وی به دکتر محمد مصدق بوده و از منظر پژوهش تاریخ نفت قابل بررسی و توجه است.

غلامرضا، پنجم شهریور 1309 در خانی آباد تهران متولد شد. حاج قلی، پدربزرگ غلامرضا، در محله خانی‌ آباد، از اربابان خانی آباد و یخچال دار شناخته شده ی تهران بود. توضیح اینکه یخچال یا یخدان ها، گونه ‌ای ساختمان بودند که در معماری قدیمی ایران برای تولید و نگه ‌داری یخ ساخته می ‌شد. معمولاً هر یخچال دارای یک استخر و یک دیوار بلند (بنام حصار) و یک مخزن گنبد دار بود. حصار طوری ساخته می ‌شد که تمام روز سایه آن بر استخر می‌افتاد و از گرم شدن آب استخر جلوگیری می‌ کرد. یخچال دارها که در روزگار خود افراد متمولی بودند، یخی را که در زمستان در استخر یخچال درست می ‌شد، می‌ شکستند و در خزانه انبار می‌ کردند و در فصل گرما آن را به مردم می فروختند.

حاج قلی بر روی تخت بلندی می ‌نشست و به همین سبب در میان اهالی خانی ‌آباد به «حاج قلی تختی» شهرت یافته بود. همین لقب بعدها و با تصویب قانون سجل و اجبار صدور شناسنامه به نام خانوادگی آنها تبدیل شد. ارباب رجب، پدر غلامرضا نیز به تبع شغل اجدادی یخچال دار بود، اما با توسعه روزگار رضا شاه و از جمله احداث راه آهن، یخچال ارباب رجب و زمین های اطراف آن برای احداث راه‌آهن به قیمتی پایین و به اجبار توسط دولت خریداری و عملا مصادره شد. اتفاقی که تاثیر بسیار بدی بر روح و روان ارباب رجب داشت و باعث شد تختی روزگار کودکی خود را با پدری مهجور و بیمار و در فقر سپری نماید و فقط چند سال در دبستان حکیم نظامی و دبیرستان منوچهری خانی‌آباد درس خواند.

تختي زورخانه

غلامرضا در نوجوانی به فکر کارکردن و کمک به خانواده افتاد.اواسط دهه بیست خورشیدی اوج رونق کاری در کمپانی نفت ایران و انگلیس بود و خوزستان و مناطق نفتخیز محل مراجعه جویندگان کار از اقصی نقاط کشور. تختی نیز از طریق یکی از همسایگانشان در خانی آباد که اصالت خوزستانی و مسجدسلیمانی داشت با این موقعیت کاری آشنا و سوار بر قطاری که احداثش به بیکاري و ورشکستگی پدرش منجر شده بود، رهسپار خوزستان شد. جزئیات این رفتن بخش مهمی از تحقیقات زنده یاد علی حاتمی بود که قرمي خواست نخستین فیلم از زندگی تختي را بسازد. چنانچه خسرو نطافت دوست، دوست دوران کودکی و ورزشی تختی نقل می کند مرحوم حاتمی برای اینکه متوجه شود تختی موقع رفتن به مسجدسلیمان چه شرایطی داشته و حتی ناهار چه خورده، آشپز آن روزگار راه آهن را نیز پیدا کرده بود! خود شادروان تختی در بعدها و در مصاحبه ای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانی گفته بود: "با آن که علاقه فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی، نان و آب لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت ریال، کار کردم."

تختی به پایتخت نفت ایران رسید و در کمپانی نفت مشغول به کار شد. آنچه در فیلم به تصویر کشیده شده است البته با خاطرات کسانی که حضور تختی را در مسجدسلیمان درک کرده اند، تفاوت دارد. تختی به عنوان کارگر نجاری در مستغلات کمپانی نفت مشغول به کار می شود. هرچند بعید نیست در جریان کارهای مختلفی که از نیروهای کاری خواسته می شده از جوان خانی آبادی در بخش کار یدی و حمل لوله نفت نیز استفاده شده باشد.

تختی در ایام حضور در مسجدسلیمان ورزش خود را نیز ادامه می دهد، هرچند گویا در این زمینه پیشرفت چندانی نداشته است. بهر روی، پس از بازگشت به تهران و حضور در باشگاه پولاد است که استعداد غلامرضا کشف و شکوفا شده و مقام های کشوری و جهانی و المپیک را یکی پس از دیگری برای او و ایران بدنبال دارد.

مسجد سليمان و تختي

به موازات همین زندگی ورزشی البته تختی دغدغه های اجتماعی و سیاسی نیز دارد که چندان به مذاق حاکمیت خوشایند نیست. او که فقر مردم در جنوب پایتخت و ظلم به کارگران را در پایتخت نفتی ایران در خاطر داشت، از بیست و یک سالگی در سال 1330 وارد فعالیت‌های سیاسی می شود. ابتدا در حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری خلیل ملکی و مظفر بقایی عضو می شود و پس از انشعاب ملکی و خُنجی از بقائی به حزب نیروی سوم می پیوندد. تختی که وضعیت بغرنج ایرانیان پیش از ملی شدن نفت را در مسجدسلیمان دیده بود، شیفته منش و راه دکتر محمد مصدق می شود و هیچگاه این ارادت را کتمان نمي كند. وی در تمام مدت حیات دکتر مصدق در حصرخانگی نیز با واسطه یا بی واسطه با وی ارتباط داشت و هنگام درگذشت دکتر مصدق در چهاردهم اسفند 1345 نیز به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرا نداد و به ماموران گفت: من می روم،دستگیرم کنید!

تختی پس از دوران شهرت و نام آوری نیز به مسجدسلیمان سفر کرد. منوچهر یاوری مولف کتاب "شهر من مسجدسلیمان" در این خصوص چنين آورده است: شادروان تختی با هماهنگی روزنامه کیهان ورزشی و توسط آقای فرج الله عسکرپور، نمایندگی وقت روزنامه کیهان در مسجدسلیمان، به این شهر دعوت و با استقبال کم نظیر مردم و قربانی کردن گاو و گوسفند وارد مسجدسلیمان شد. پس از انجام مراسم باشکوه استقبال، پهلوان نامی ایران را براي انجام یک مسابقه کشتی نمایشی،به محل سالن باشگاه نفتون بردند. در آنجا پیرمردی از در سالن وارد شد که مرحوم تختی با دیدن او از جا برخاست و به طرف پیرمرد رفته و او را در آغوش گرفت و پرسید: آیا هنوز از درد میخچه پا رنج می بري؟ سپس به حضار اعلام کرد که در زمان حضورش در شرکت نفت به عنوان کارگر نجار، زير دست استاد محمود كار مي كرده است. این عمل همه حضار را تحت تاثیر قرار داد و یکصدا استاد و شاگرد را مورد تشویق قرار دادند. مرحوم تختی، تا پایان مراسم استاد محمود را در کنار خود نشاند و از خود جدا نکرد. (شهر من مسجدسلیمان/ صفحه114). مولف همچنين تصویری از جهان پهلوان تختی را در حال بازدید از یک مرکز آموزشی در کنار مطلب خود منتشر نموده است.

از خاطره علی نوچیان متصدی خدمات اجتماعی شرکت نفت در مسجدسلیمان در تارنمای ایشان در توضیحات یک عکس قدیمی از جریان سفر مرحوم تختی به این شهر که با شماره گذاری افراد مشخص شده و در سال 1393 منتشر شده، نیز می توان متوجه شد که سفر جهان پهلوان باید در حدود سال 1338 خورشیدی صورت پذیرفته باشد، آنجا که در توضیحات عکس آورده است: این عکس مربوط به پنجاه و پنج سال قبل است. وی درآن زمان جوانی 30 ساله و متصدی خدمات اجتماعی شرکت نفت در مسجدسلیمان و مسئولیت اموراجتماعی کارکنان درآن شهر بوده و در راستای این مسئولیت امور باشگاههای کارگری و کارمندی را نیز عهده داربود. لذا استقبال از غلامرضاتختی از طرف شرکت نفت به وی سپرده شده بود.

تختي نفت

وی خود را در عکس منتشر شده نفر نشسته دوم ازسمت چپ و نفر ایستاده دوم از سمت چپ را محمدباقرپور رئیس حسابداری شرکت نفت معرفی مي كند و می افزاید: بقیه حاضرین کنار من،شخصی که اکنون نمی شناسم، وثوق کارمند امور مالی، پسر مرحوم حاج آقاوثوق یزدی، از کاسب های سرشناس محل، کارمندی به گمانم به نام شینی زاده و ایستاده ازچپ براست،محمدباقرپور،حمیدتاجپور، اردشیری،مرحوم احمد قروتن باعینک دودی، مرحوم محمدبهادری، مرحوم شنبه بهرامی، کارمند حسابداری، معرفی و می افزاید: بقیه چندان درعکس شناخته نمی شوند. آقای نوچیان اشاره می کند که آن روزبه باشگاه های کارکنان سرزدیم و در همه جا جهان پهلوان مورداستقبال بی شائبه اعضا و ورزشگاران قرارگرفت.

از سفر تختی به مسجدسلیمان دو عکس نیز در کتاب تاریخ مسجدسلیمان تالیف آقای دانش عباسی شهنی منتشر شده که وی را در گود زورخانه در میدان داری ورزش باستانی و در جایی دیگر و در حال دریافت هدیه یادبود از آقای شیخ بهایی فرماندار وقت مسجدسلیمان نشان می دهد (تاریخ مسجدسلیمان/ صفحه522) .تصویر مرتبط دیگری نیز در همین رابطه از جهان پهلوان تختی و پهلوان احمد مکری و دیگر ورزشکاران زورخانه پوریای ولی مسجدسلیمان به یادگار مانده که اوج فروتنی و مردمی بودن و پهلوانی غلامرضا تختی را در خود نهفته دارد.

جهان پهلوان تختی گرچه مردم دار و مهربان بود، اما در تنهایی و خلوت خود، گویی تنهاترین و گمنام ترین مرد جهان بود! فشارهای ناشی از نامهربانی ها و فشارهای ناشی از گرایش های سیاسی و توجه وی به موضوعات اجتماعی و مشکلات مردم توسط حاکمیت، وی را پیش از رسیدن به چهل سالگی از پای درآورد. روحش شاد و یادش گرامی!