سیمای مسجد سلیمان در سفرنامه لایارد

شنبه بیست و پنجم مرداد ماه 1399سیمای مسجد سلیمان در سفرنامه لایارد

علی الله جاني

 

در دوره قاجاریه و به خصوص از اواسط دوره ناصرالدین شاه، جهانگردان، کاوشگران و مامورین سیاسی- نظامی اروپایی زیادی به ایران سفر کردند و در این سفرها، به مناطق تحت تسلط ایل بختیاری مسافرت کردند و خاطرات بینظیری از برخورد خود با بختیاری­ ها، فرهنگ و معتقدات آن مردم را ثبت کردند. یکی از این افراد، «سر استون هنری لایارد» است.

سر استون هنری لایارد، محقق، زمین شناس و باستان شناس مشهور بریتانیایی، در سال 1840ميلادی به ایران سفر کرد. او در ابتدا به عنوان گزینه وزارتخارجه بریتانیا جهت عضویت در کمیسیون مرزی ایران و عثمانی (براساس قرارداد ارزنه الرزوم) از طرف سفیر آن کشور در عثمانی پیشنهاد شده بود، اما به واسطه پاره ­ای ملاحظات، وزیر خارجه بریتانیا با این پیشنهاد مخالفت کرد. درنتیجه او تصمیم گرفت که به سیر و سیاحت در ایران و سرزمین­ های بختیاری بپردازد. وی در یکی از سفرهای خود، وارد مسجد سلیمان شد و دیده­ ها و شنیده­ های خود از این محل را این­گونه ثبت کرد:

 «مُلا [همسفر و راهنمای لایارد] داستان­هایی درباره مسجد سلیمان نقل می­ کرد و می­ گفت سلیمان به اتفاق حضرت علی و دیگر پهلوانان به جنگ رستم رفت. آن پادشاه دانا و توانا به روی تختی نشسته بود که بوسیله هفتاد دیو ساخته شده بود. فرمانده دیوها "دیو لنگ" بود و هنوز هم این دیو از خزانه سلیمان که در همین مکان واقع است نگهبانی می­ کند ... شب هنگام که دور آتش نشسته بودم یکی از آنان [اهالی مسجد سلیمان] برایم نقل کرد که مسجد سلیمان پایتخت حضرت سلیمان، یکی از پادشاهان بزرگ بوده و تمام سلاطین روی زمین به سلام و پای بوسی وی می­ آمدند. و تنها کسی که از وی اطاعت نمی­ کرد، رستم بود که تصمیم گرفت با سلیمان دست و پنجه نرم كند. لذا روزی سوار اسب معروفش رخش شد و به مسجد سلیمان آمد. هنگامی که به پایتخت نزدیک شد، با جوانی بسیار زیبا که سوار اسب سفیدی بود، برخورد کرد. آن جوان، حضرت علی (ع) بود. اما رستم وی را نشناخت و از او راه پایتخت را سوأل كرد. علی جواب داد، من آبدارباشی حضرت سلیمانم و از پایتخت می­ آیم. پهلوان نامی گفت، من رستم هستم و امروز آقایت را از پادشاهی عزل می­ كنم. داماد پیغمبر خدا جواب داد، اول با من کشتی بگیر. اگر پیروز شدی سلیمان هم مغلوب تو خواهد شد. رستم چنگ در کمربند آن جوان زد و فکر می­کرد که به زودی بر وی غلبه خواهد کرد. اما تا غروب در حالی که خون از دهان و چشمانش می­چکید، نتوانست حریف را بر زمین زند. شب که فرا رسید علی کمربند رستم را گرفت و او را به آسمان چهارم پرتاب کرد. پس از آن­که رستم از بالا به زمین افتاد، از جا برخاست و گفت اگر زور و بازوی نوکر سلیمان این است، پس نیروی خود او چه خواهد بود؟ رستم از همان پشت دروازه پایتخت به کشورش مراجعت کرد.»

 لایارد در ادامه می ­افزاید: «تعداد افسانه­ هایی که برای مسجد سلیمان نقل شده برای هیچ یک از آثار باستانی خوزستان گفته نشده است.به ظاهر این مکان نزد "لرها" دارای احترام خاصی است.»

 

 

لايارد



52877_1