نجف دریابندری

يکشنبه پانزدهم تير ماه 1399

 

فرشید خدادادیان
رئیس واحد پژوهش و تاریخ شفاهی مدیریت موزه ها و مرکز اسنادصنعت نفت

 

فعالیت صنعت نفت در جنوب غرب ایران دریچه ای بود برای ورود مظاهر مدرنیته به ایران و همزیستی ملیت های مختلف اروپایی و امریکایی و کانادایی که با زبان و فرهنگ خود در این خطه از ایران حضوری تاثیرگذار داشتند. زبان(به مفهوم"دیالوگ")،کلید ارتباطی ساکنان بومی با میهمانان جدید بود و از این منظر،بسیاری افراد بدون آنکه در دوره های زبان آموزی خاصی شرکت کنند به شنوندگان و کمی بعد گویندگان و در شکل کامل تر آن،مترجمانی تبدیل شدند که برخی همچون زنده یاد نجف دریابندری،این حرفه را کسوت خود انتخاب و اقداماتی طلایی و تاثیر گذار در زمینه ترجمه ادبیات جهان برای ایرانیان به انجام رساند.

 

daryabandari

 

بوشهری تبار متولد آبادان

دریا بندری ، خود زاده جنوب و از تبارجنوب بود.برخی منابع به نقل از خودش،دریابندری را متولد سال ۱۳۰۷ در محله حمام جرمنی آبادان می دانند.هرچند سال تولدش در شناسنامه‌ به روایتی دیگر ۱۳۰۸ ثبت و به همین خاطر در دانش ‌نامه‌های اینترنتی نیز او متولد ۱۳۰۸ معرفی شده است.او البته در مصاحبه با سیروس علی نژاد و صفدر تقی زاده که در شماره100 مجله بخارا منتشر شده در این زمینه پاسخ داده که؛من در آبادان متولد شدم.بوشهر البته می ‌رفتیم ولی من متولد آبادان هستم.سال۱۳۰۹روز و ماهش معلوم نیست،ولی گویا در دی یا بهمن بوده.البته دریابندری در همین مصاحبه توضیح اضافه می کند که؛پدرم یک سال شناسنامه مرا زودتر گرفته بود.شناسنامه من ۱۳۰۸ است.عمداً یک سال زودتر گرفته بود که زودتر به مدرسه بروم.من شش ساله بودم که مدرسه رفتم .

 

کودکی نجف دریابندری در کنار پدر

كودكي نجف دريابندري در كنار پدر

 

دریا و بندر

او در همان مصاحبه در مورد دلیل انتخاب نام خانوادگی"دریابندری"توضیح می دهد؛پدر من سواد خواندن داشت،اما سواد نوشتن نداشت.در واقع هیچ‌ وقت مدرسه نرفته بود.چیز‌هایی می‌ خواند.یعنی در زمان بچگی‌ اش یکی دو سال یک چیز‌هایی پیش ملا خوانده بود در"چاکوتا"که نزدیک بوشهر است."ملاح"بود،منتها به اصطلاح"پایلوت"بود.کشتی وقتی بخواهد وارد رودخانه شود باید پایلوت داشته باشد.یعنی ناخدای دریا کشتی را به پایلوت تحویل می ‌دهد و می‌رود.مراسمی‌ هم دارد که خیلی جالب است.پایلوت وقتی وارد کشتی می ‌شود،ناخدا با آدم‌ هایش صف می‌ کشد،ناخدا می ‌آید پایلوت را معرفی می‌ کند و می‌ گوید کشتی در اختیار شماست و من دیگر کاره‌ای نیستم و پی کارش می‌ رود.در آن زمان کشتی ‌‌های نفتکش بیشتر نروژی و انگلیسی به آبادان می‌ آمدند.این کشتی‌‌ ها بین آبادان و کلکته رفت و آمد می ‌کردند.آبادان بندر شده بود و چند نفر پایلوت کشتی‌‌ ها بودند.پدر من یکی از آن ‌ها بود.اتفاقاً عمر زیادی نکرد و پنجاه و یکی دو سال داشت که مرد،ولی خب در سی سال آخر عمرش پایلوت بود.از ده که آمده بود به بوشهر،یک چند سالی کارگری کرده بود،کار‌های مختلفی کرده بود،اما حرفه اش ملاحی بود و سروکارش با دریا و بندر.(مصاحبه سیروس علی نژاد و صفدر تقی زاده با دریابندری بخارا شماره100)

 

نجف دریابندری در نوجوانی

نجف دريابندري در نوجواني
 

فراگیری زبان انگلیسی در سینمای نفت آبادان

حسین میرزایی در سال های منتهی به سال 1384 مجموعه مصاحبه هایی با نجف دریابندری داشت که در کتاب"سال‌ های جوانی و سیاست"منتشرشد.فصل اول این کتاب در مورد مسائلی است که نجف دریابندری در مدرسه با آن‌ها مواجه بوده است.دریابندری در این بخش از کتاب به ماجرای ترک تحصیل خود اشاره می ‌کند و می ‌گوید:"من تا سال نهم در مدرسه رازی بودم و بعد تحصیل را‌‌ رها کردم.معلمی داشتیم به اسم آقای علوی که معلم ریاضیات و هندسه بود.یک روز که درس رسم داشتیم و من رسم ‌ام را نکشیده بودم،آمد پرسید رسم شما کجاست؟گفتم که نیاوردم.گفت که خیلی خب پاشو برو بیار.من هم از کلاس رفتم بیرون که رسم‌ام را بیاورم و دیگر برنگشتم.بعد از حدود چند ماه رفتم شرکت نفت."

 

نجف دریابندری در جوانی

نجف دريابندري در دوران جواني

 

دریابندری ،تاکید می کند که انگلیسی را از طریق فیلم‌ هایی که در سینماهای آبادان نمایش داده می‌شد؛آموخته است.وی همچنین در مصاحبه ای که با کاوه میرعباسی انجام داد و در تاریخ دوشنبه28تیرماه1389در روزنامه شرق صفحه ادبیات(ص14)به چاپ رسید در این خصوص توضیح داده؛من آبادان بودم.در شرکت نفت و در انتشارات شرکت نفت کار می کردم.آنجا یک روزنامه به نام خبرهای روز بود.روزنامه کوچکی بود اما مطالب متنوع و جالبی داشت.من خبرنگار روزنامه بودم.مدیرش فکر کنم اسمش دکتر نطقی بود.آدم خوبی بود.ایشان من را به اداره سینما آبادان فرستاد.سینمای آبادان یک اداره مرکزی داشت که فبلم ها را در آن بازبینی می کردند.در واقع بررسی می کردند تا برای نمایش و اکران حاضر شود.خلاصه من را معرفی کرد و من شدم یکی از کسانی که آنجا فیلم ها را می دیدیم.ماجرای حضور من در سینما آبادان داستان زیادی دارد.از جمله آدم هایی هم که آنجا بودند،یک مامور بود که از طرف دولت فیلم ها را می دید.آدم ابلهی بود!چیزی از فیلم ها نمی فهمید.از من می پرسید فلانی چی گفت یا موضوع چه بود.در همین ایام،کتاب"تاریخ سینما"تالیف آرتور نایت را در کتابخانه باشگاه نفت آبادان پیدا کردم.کتابخانه خیلی خوبی داشت کتابهای فرهنگی را تازه خریده بودند و منبع غنی ای هم بود.به هر حال چند وقتی که من آنجا بودم ، هم در روزنامه می نوشتم هم فیلم می دیدم و هم از کتابخانه استفاده می کردم و کتاب ترجمه می کردم.

البته نجف دریابندری تا این تاریخ هنوز کتابی چه در زمینه ترجمه و چه تالیف منتشر نکرده،اما ترجمه داستان را قبل از پیوستن به اداره انتشارات و در هفده،هجده سالگی شروع کرده است. بعد از رفتن به اداره انتشارات کار ترجمه برایش جدی ‌تر می ‌شود.

استخدام در نفت بواسطه  هندی های شیرازی

دریابندری ، جریان ورود خود به شرکت نفت را بواسطه همسایگان هندی خود عنوان می کند؛خیلی ساده به استخدام شرکت نفت درآمدم.وقتی که آبادان بودیم رو به روی خانه‌ مان خانه‌ ای بود که آن زمان دو سه تا جوان آنجا زندگی می ‌کردند، به اسم شیرازی. این ‌ها از هند آمده بودند.همه ‌شان را ما می ‌گفتیم شیرازی در حالی که یکی‌ شان اسمش زند بود.یکی دیگر نمی ‌دانم چه بود.اسم‌ هاشان فرق می ‌کرد.ولی به همه می ‌گفتیم شیرازی.خودشان هم می‌ گفتند شیرازی.این‌ها بعداً در شرکت نفت آدم‌ های مهمی‌ شدند.برای اینکه تحصیل ‌کرده بودند و از هند آمده بودند و… یکی از آن‌ها زند شیرازی بود که رییس اداره کارگری اداره  کار آبادان بود.این همان کسی بود که خواهر بزرگ مرا به شرکت نفت برد و سر کار گذاشت.وقتی من می ‌خواستم بروم شرکت نفت،آن شیرازی اولی که جوان خیلی خوش قیافه‌ ای بود و بعد هم رفت به انگلیس و تا حالا باید مرده باشد.سال ‌های ملی شدن شرکت نفت او از آبادان رفت.آمد به تهران.یک چند سالی هم تهران بود.تجارت می ‌کرد.بعد از تهران به انگلیس مهاجرت کرد.رفت آنجا و دیگر نمی ‌دانم چه کار می‌ کرد ولی جوان لایقی بود به هر حال این شخص برادری داشت که آن موقع رییس چاپخانه آبادان بود.این فرد مرا به شرکت نفت برد و به آقای جاوید معرفی کرد.جاوید هم همشهری ما بود.بوشهری بود.رییس اداره کارمندان اداره کار آبادان بود.در واقع آن آقای شیرازی،رییس اداره کارگری بود.آقای جاوید هم رئیس ادارۀ کارمندان بود.این ‌ها با هم آشنا بودند.مرا معرفی کرد به آقای جاوید و به عنوان کارمند شرکت نفت استخدامم کردند.

من تصدیق کلاس نهم را داشتم.ولی این ظاهراً کافی بود برای اینکه به عنوان کارمند استخدام شوم.من یک سالی در اداره کشتیرانی شرکت نفت کار می ‌کردم.اداره کارگری کشتیرانی.کار مهمی‌ نداشتم.کارت‌ های کارگران را حاضر می‌ کردیم.از این کار‌ها.طبعاً من کارمند خوبی نبودم.حواسم دنبال چیز‌های دیگری بود.در این ضمن بعد از مدرسه شروع کردم به انگلیسی خواندن.پیش خودم انگلیسی یاد گرفتم.ولی هیچ کس باور نمی ‌کرد که من انگلیسی بلد باشم.سینمای شرکت نفت آن موقع فیلم‌ های زبان اصلی می ‌گذاشت.ما هم شب‌ ها به سینما می ‌رفتیم.هر فیلمی‌ را دو سه بار می ‌دیدیم و مقدار زیادی از بر می‌ کردیم.داستان انگلیسی خواندن من هم چیز عجیبی بود.توی مدرسه درس انگلیسی من خوب نبود،تجدید شدم.شاید هم برای تجدیدی شروع کردم به خواندن انگلیسی و بعد دیگر دنبالش را گرفتم.بعد از آنجا مرا به جایی که اسمش «سی منز کلاپ»بود منتقل کردند ،باشگاه ملوانان.آنجا خیلی جای جالبی بود.برای اینکه ملوان‌ها بودند و من بیشتر انگلیسی حرف زدن را آنجا یاد گرفتم.

 

نجف دریابندری در دهه ی 30

 

آبادان نفتی

دریابندری در کنار همه تعریف و تمجیدهایش از شرایط اجتماعی - فرهنگی آبادان پیش از کودتا، اما نمی ‌تواند از وجوه منفی حضور انگلیسی‌ ها در این شهر چشم بپوشد.آنجا که با تفکیک کارکنان شرکت نفت به سه طبقه مجزا،این شهر به جامعه‌ ای طبقاتی تبدیل شده بود:آقای مترجم در این زمینه گفته است؛… فضای اجتماعی که شرکت نفت در آبادان ساخته بود متأثر از ویژگی‌ های جامعه انگلیسی خیلی طبقاتی بود.هنوز هم انگلیسی‌ ها همین‌طور هستند. مثلاً شرکت نفت اتوبوس‌ هایش را دو قسمت کرده بودند.تعدادی از اتوبوس‌ ها که دورش نوار قرمز داشت و رویش نوشته بود"سینیور استاف"،مخصوص کارمندان ارشد شرکت بود.تعدادی از اتوبوس‌ها مخصوص"جونیور استاف"ها یعنی کارمندان معمولی شرکت نفت بود.در واقع باید بگویم آبادان سه طبقه کاملاً مشخص داشت.یکی طبقه کارگران که شرکت نفت برایشان در محله بهمنشیر خانه ساخته بود.کارگرها حق سوار شدن به اتوبوس ‌های شرکت را نداشتند و توی محله‌ شان اتوبوس رفت ‌و‌ آمد نمی ‌کرد.طبقه دیگر جونیور استاف‌ ها یا به اصطلاح کارمندان درجه پایین بود که در خانه ‌های باوارده جنوبی زندگی می ‌کردند.طبقه سوم سینیور استاف‌ ها یا به اصطلاح کارمندان درجه بالا بودند،در بریم و باوارده شمالی زندگی می ‌کردند و اتوبوس ‌های مخصوصی داشتند که غالباً خالی هم بود،برای اینکه تعداد کارمندان سینیور خیلی کم بود.فکر می‌ کنم سال ۱۳۲۵ به بعد بود که تفاوت این اتوبوس ‌ها برداشته شد…باشگاه‌ های تفریحی هم هر کدام به یک طبقه اختصاص داشت...یادم هست آن موقع در تهران اتوبوس‌ ها ظاهر عجیب و غریبی داشتند.موقع سوار شدن،مردم می ‌ریختند و خیلی منظره عجیبی ایجاد می‌شد.چون سر ایستگاه‌ ها مردم صف نمی ‌کشیدند،اتوبوس که می ‌آمد،می ‌ریختند و غوغا می‌ شد،اما در آبادان برای اتوبوس همیشه صف بود و اتوبوس‌ ها خیلی مرتب رفت ‌و ‌آمد می ‌کردند.درست مثل شهرهای حسابی دنیا،به طوری که مسافرانی که از تهران به آبادان می ‌آمدند خیلی متعجب می‌ شدند.مردم آبادان این رفتار را از انگلیسی‌ ها یاد گرفته بودند.

 

11836277_906

 

 

بدرود آقای مترجم

مترجم وداع با اسلحه،که ترجمه را از نفت و آبادان تجربه کرد و آموخت،پس از سالها تلاش ادبی و ترجمه و گفتن از پیرمردها و دریاها و پیامبران و دیوانگان و گور به گور شدگان و تحمل چندین سال بیماری در این دهه آخر عمر،در پانزدهمین روز از اردیبهشت1399 با جهان خاکی وداع کرد.روحش شاد و افسوس که شرایط جسمانی و بیماری اش مانع از ثبت خاطرات و تاریخ شفاهی اش از نفت و آبادان و ترجمه شد و در عین حال چه غم،که هر کلمه اش در ترجمه ها و مصاحبه های ایام سلامت،تاریخی شفاهی از نفت و آبادان و ترجمه و خدمت به فرهنگ سرزمینی است که عاشقانه دوستش می داشت و همیشه برای این سرزمین زنده است.

 

672895_454