خرده روایت‌های مدیران موزه «فیزونی» از حضور در ایران/بخش پنجم

شنبه بیست و پنجم آذر ماه 1402 خرده روایت‌های مدیران موزه «فیزونی» از حضور در ایران/بخش پنجم

به گزارش مدیریت مرکز اسناد و موزه‌های صنعت نفت، مدیران موزه «فیزونی» که برای حضور در بیست‌وهفتمین نمایشگاه بین‌المللی نفت، گاز، پالایش و پتروشیمی با شعار «صنعت نفت، تولید فناورانه و مصرف بهینه» 27 تا 30 اردیبهشت‌ماه 1402 به تهران آمده بودند، خرده روایت‌هایی از حضور در ایران را به رشته تحریر در آوردند، بخش نخست، دوم، سوم و چهارم این روایت منتشر شده است، بخش پنجم آن در ادامه می‌آید.

صبح زود بیدار شدیم و قبل از نمایشگاه، از کاخ گلستان، یکی از جاذبه‌های زیبای تهران، شاید زیباترین کاخ‌های سلطنتی شاهان باستان دیدن کردیم. با این حال، متوجه شدیم کاخ در ساعت 8 صبح باز نمی‌شود، بلکه در ساعت 9 صبح باز می‌شود! با بازدید از بازار سنتی منطقه خود را مشغول کردیم. در حقیقت، آنجا انگار صبح یکشنبه بود مغازه‌ها بسته بودند و هیچکس در اطراف وجود نداشت. با قدم زدن در آن کوچه‌های متروکه، فضایی سورئال و جادویی را احساس می‌کردیم. از فرش فروشی نیمه‌باز دیدن کردیم که صاحب آن ثمره زحمات خود را به ما نشان داد.

ساعت 9 صبح بالاخره وارد ساختمان کاخ گلستان شدیم. این مجموعه اگرچه از سوی ساختمان‌های مدرن احاطه شده، اما بسیار دیدنی بود. دیوارهای پوشیده از سرامیک بیرون دیوارهای گلستان را زینت داده بودند. تالار تاج‌گذاری با سنگ‌های مرمر گرانبها واقعاً جالب بود. پیش از سالن اصلی، محیط‌های باورنکردنی وجود داشت که دیوارهای آن با آینه‌های کوچک تزئین شده بود. یک فرم تزئینی که هرگز در غرب ندیدم و این هنر تقریباً به طور تصادفی خلق شده است.

همانطور که توضیح داده شد ناصرالدین شاه چند آینه گرانبها از فرانسه سفارش داده بود که پس از حمل‌ونقل با کشتی به صورت تکه‌تکه و شکسته وارد شد در نتیجه تصمیم بر آن شد که از این قطعات برای تزئین دیوارهای ساختمان استفاده کنند و ظاهری واقعاً منحصر به فرد به آنها ببخشد! در میان اشیاء باستانی و فضاهای مجلل، فضاهای «غربی» بیشتری را نیز مشاهده کردیم که ثمره ذوق مدرن در دهه 1950 است.

با این حال، زمان بازگشت به نمایشگاه فرا رسیده بود. با خروج از باغ‌های باشکوه قصر، در حالی که منتظر تاکسی بودیم، قهوه خوردیم که طعمی بهتر از قهوه‌های برخی از کشورهای اروپایی را داشت. راننده تاکسی، که فرمان ماشین او نقصی آشکار داشت (برای مستقیم رفتن، فرمان به وضوح به سمت چپ می‌چرخید)، ما را به مقصد رساند. به غرفه خود رسیدیم، جایی که جلسه جالبی با مدیر یک شرکت محلی داشتیم.

بعدازظهر آن روز موزه پمپ‌بنزین در انتظار ما بود، در آنجا با تعدادی از دانشجویان با موضوع موزه‌های صنعتی نشستی داشتیم. در سفر به موزه، واقع در یک ایستگاه خدمات قدیمی، دوباره یک موسیقی ایتالیایی شنیدیم. یک بار دیگر از سوی خوانندگان ناشناخته با قطعات عجیب و غریب محلی!

موزه پمپ بنزین  (همان موزه‌ای که ما را به ایران دعوت کرده بود) در یک ساختمان تاریخی شرقی قرار داشت که زمانی متعلق به شرکت BP بوده و پمپ‌های بنزین، عمدتاً مربوط به دهه‌های 1950 و 1960 (اما یک ستام زیبا از دهه 1920 نیز وجود داشت)، همراه با برخی وسایل نقلیه تاریخی (یک اتوبوس مدرسه، یک مرسدس بنز، یک پژو قدیمی در میدان ایستگاه خدمات قدیمی، یک سوسک قرمز نمادین (فولکس)، یک موتور سیکلت) و بسیاری از قوطی‌های روغن وجود داشت. این فضا تقریباً - بدیهی است در مقیاس کوچکتر - فضای موزه حمل و نقل قدیمی رانکو را به یاد می‌آورد، با قطعات تاریخی که در بیرون به نمایش درآمده بود. (آیا می دانستید که فرانچسکو اوگلیاری، بنیانگذار موزه رانکو - که اکنون در ولاندیا به نمایش گذاشته شده است - دوست بزرگ گویدو فیسوگنی بود؟)

در داخل بنا، فضا کوچک اما به خوبی سازماندهی شده بود، با اطلاعات جالب فراوان و چند نصب بسیار خاص (حتی نوعی «شبیه‌ساز» باک وجود داشت که مکانیسم سوخت رسانی را به کودکان نشان می‌داد.)

دانش‌آموزان در هر سنی وارد می شدند و سایر سخنرانانی که در جلسه شرکت می‌کردند. مراسم شروع شد و زمانی که نت‌های سرود ملی ما  قبل از پخش سرود ملی ایران به صدا در آمد کمی هیجان زده شدیم. بالاخره نخستین بار است که Fratelli d'Italia برای ما و موزه ما می نوازد! نشست بسیار جالب بود و جای فکر و اندیشه متفاوتی داشت و به لطف کمک مترجم خوب ما (که از ایرانی به انگلیسی ترجمه می کرد) همه چیز به خوبی پیش رفت.

در پایان دانش‌آموزان گواهی های حضور را دریافت کردند و تقریباً مانند سوپراستارها با ما رفتار می‌شد. دانش‌آموزان به هر قیمتی می‌خواستند با این دو ایتالیایی عکس بگیرند... آیا ما واقعاً اینقدر جالب بودیم؟!

بعد از نشست، برای بازدید از یک نمایشگاه کوچک هنری آماده شدیم.  به ما گفتند عجله کنید، زیرا تاکسی منتظر ما است! ما چهار نفر به اضافه راننده بودیم و من باید جلو می نشستم... باید اعتراف کنم که سفر روی صندلی جلو، با پنجره پایین وسط ترافیک تهران واقعاً تجربه بدی بود!

راننده تاکسی مانند بسیاری که این روزها با آنها آشنا شده‌ بودیم، چند کلمه ایتالیایی می‌دانست، عمدتاً نام بازیکنان فوتبال و تیم‌های سری‌آ: بوفون، دل پیرو، گتوزو، توتی و مالدینی واقعاً محبوب به نظر می‌رسند. شناخته شده‌ترین تیم؟ احتمالا آث میلان، همچنین اینترمیلان و یوونتوس به نظر طرفداران خاصی دارند... و می‌گفتند ایران به جام جهانی گذشته صعود کرده و ایتالیا نه!

نمایشگاهی که در داخل یک گالری ایرانی از آن بازدید کردیم، مجموعه‌ای از تندیس‌هایی با مضمون «جانور» است: سرامیک‌های زیادی که حداقل چهره‌های عجیب و غریب را به تصویر می‌کشیدند. فضای کوچک پر از جمعیت بود و افزون بر هنرمند، با مدیر کل موزه‌های ایران نیز آشنا شدیم!

پس از آن تصمیم گرفتیم از چند باغ تاریخی دیدن کنیم، طبق معمول، ترافیک زیاد بود. متأسفانه بازدید انجام نشد و مستقیماً به شام رفتیم. این بار رستوران شیک‌تر و شیک‌تر است. کباب، کمتر «روستیک» نسبت به عصر دیگر، هنوز هم بسیار خوب بود، همراه با زیتون‌های تهیه شده با سس خاص.

با بازگشت به هتل، یک فیات 500 قرمز مدرن را در خیابان مشاهده کردیم. هیچ چیز خاصی نبود، به جز اینکه این نخستین ماشین ایتالیایی بود که از زمانی که مالپنسا را ترک کردیم، دیدیم!

پایان بخش پنجم

ترجمه: آیدا مفخمی

پ.ن 1: موزه فیزونی از سوی گویدو فیزونی در سال 1966 تأسیس شد و هم‌اکنون یکی از کامل‌ترین مجموعه‌ها در جهان درباره تاریخچه پمپ‌های سوخت و توزیع بنزین است.